خب اگر قرار باشه تو نرسونی و خودم تنها تنها فکر کنم، به پشتوانة اینکه هرچه تو خواهی آن کنم
عقلم تا اینجاش رسیده الان که
اگه شما همچنان اصرار داری فورمول پایین رو، تنها چیزی که میمونه اینه که ما
نور ستارههای مردهایم
یا تجربة فیزیکی تجسم شما
پس تکلیف اون داستان الست هم میرسه به کیفیت زمان و انرژی که نامیراست
یک لحظة شما، همة عمر ما بود که به تجسمش نشستی و گفتی باش؟
و ما تصویری در رویای شما از یاد یکی از خلقتهای بسیارتان؟
شاید بهتر باشه غوری هم در ماهیت زمان داشته باشم بلکه منم کن فیکونی بکنم؟ اگر شما بخوای همه چیز ممکن میشه. حتا رسیدن دو خط موازی بههم
اینطوری میتونم درک کنم آدمهای رویابین کجا میرن سرک میکشن؟
لحظهای در لایهای از زمان؟
ما در زمان به آینده سرک میکشیم، رویا میبینیم
در روز هم بهیاد میآریم و به این فکر نمیکنیم مثلا :
چطور منی که هنوز ازدواج نکردم، میتونم دو دختر داشته باشم و اونها را در خواب، ببینم؟ یا مثلا سال 53 آمدن آقای خمینی؟؟
مثلا. نه که راستی
این سادهترین نوع پرسشیست که مخلوقی مثل من میتونه از خالقش داشته باشه
دلم پفک نمکی خواست یهو
همینطوری
اما با طعم عصر خنک شهریور بچگی
وقتی که سایة محزون مهر نمایان میشد و با یک بسته پفک میشد چند ساعتی فراموشش کرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر