۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

ملکوت کل شیئ



شنیده بودم زمان شما سریع‌تر از زمان ما می‌گذره


اما تصور نمی‌کردم نماز ظهر به مغرب بچسبه تا جواب شما تشریف بیاره
مهم رسیدن جواب بود که آمد. می‌شدهم نمی‌رسیدو هنوز داشتم دور خودم می‌چرخیدم
بالاخره فهمیدم مشکلم چی بود؟
هراسیده بودم.

 از راهی که تا امروز اومدم. 
راهی که برابر رو ترسیم و متصور هستم
خیلی ضایع است در این سن بفهمی اشتب اومدی و عمرت رو حرام کردی
شکر که چیزی از کف‌ نرفته و همه چیز سر جای خودشه
دستت درد نکنه که از ظلمات جهل و خوف نجاتم دادی
متشکرم که پیش از غش رفتن دستم رو گرفتی
داشت خیلی سه می‌شد
هنوز قلبم داره تند‌تند می‌زنه
خواستم یه تشکری کرده باشم
برم نفسم بند اومدم جا بیاد و برگردم باقی‌ش رو می‌گم. ترسیدم سپاس‌گذاری نکرده بمیرم و لال از دنیا برم
شکر که نه از اموال ظلمه خوردیم که چشم دل‌مون کور شده باشه
و نه در تاریک وا دادیم و اهل ظلمات شدیم
شکر که تا این‌جا هوامون رو داشتی و برای پاس‌کاری واحدها درست راهنمایی‌م کردی
و ما قدر، امسال
و
احیاهای
رمضان گذشته را گرفتیم
بزودی خبر تازه تر را هم می دم
فعلا شکرت واجب است برمن
متشکرم

۲ نظر:

  1. دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
    وندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادند

    تازه یافته ات مبارک و مقدس

    پاسخحذف
  2. خدا لحظه‌ای آدم رو
    در ظلمات
    ول نکنه

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...