هرچی از صبحم سگی و عذاب آوره، این موقع که میشه همه عشقم به اینه که نرم افطار و بهجاش با تو گپ بزنم
شاید این موقعها نزدیک تر به خودم شده باشم؟
شاید این من، از صبح تا حالا چنان له شده که الان میتونم انقدر خودمونی و پدرانه باهات گپ و گو کنم
انگار با خودم، با شما صادقترم
انگار که شما بهتر و با دقت بیشتر به حرفام گوش میدی
و انگار
پنجرههای اتاقتون باز و صدای من ازش وارد اتاق خدایی شما میشه
انگار که همین کنارا ایستادی و نگام میکنی
انگار می تونم، سر خسته ام رو به امیدی به زانوهات بذارم
و باور کنم شما واقعا اینجا نشستی
این وقتهاست که میتونم بگم:
شاید پیش بندههات مغرورم، شاید پیش سایرین دچار توهم باشم، شاید زیادی حس قلدری داشته باشم
اما پیش تو خودت که بهتر می دونی، هیچیام
.
.
.
.
خدایا تو واقعا هستی؟
یک لحظه تردید به جونم ریخت
هستی؟
وای وقتی شک میکنم نکنه نباشی
مثل همین حالا
یهو تو دلم خالی میشه؟ چرا؟
بین ایمان تا شک تو انقدر باریکه؟
شاید این موقعها نزدیک تر به خودم شده باشم؟
شاید این من، از صبح تا حالا چنان له شده که الان میتونم انقدر خودمونی و پدرانه باهات گپ و گو کنم
انگار با خودم، با شما صادقترم
انگار که شما بهتر و با دقت بیشتر به حرفام گوش میدی
و انگار
پنجرههای اتاقتون باز و صدای من ازش وارد اتاق خدایی شما میشه
انگار که همین کنارا ایستادی و نگام میکنی
انگار می تونم، سر خسته ام رو به امیدی به زانوهات بذارم
و باور کنم شما واقعا اینجا نشستی
این وقتهاست که میتونم بگم:
شاید پیش بندههات مغرورم، شاید پیش سایرین دچار توهم باشم، شاید زیادی حس قلدری داشته باشم
اما پیش تو خودت که بهتر می دونی، هیچیام
.
.
.
.
خدایا تو واقعا هستی؟
یک لحظه تردید به جونم ریخت
هستی؟
وای وقتی شک میکنم نکنه نباشی
مثل همین حالا
یهو تو دلم خالی میشه؟ چرا؟
بین ایمان تا شک تو انقدر باریکه؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر