نمیدونم من دلم خواست مخلوق بشم یا
شما اراده به خلقتم کردی؟
همونطور که هیچوقت نمیفهمم که در رویا
این منم که خواب شاپرک را میبینم یا شاپرک سرگرم دیدن خواب من است؟
شاید به نظرت مهم نیاد اما برای من از حلقة گمشدة داروین حیاتی تر شده
البته چیزهای مهم دیگری هم هست که همچنان از اونها سر در نمیآرم و میخوام هرطور شده در بیارم
خب ما که کاری جز ولگردی نداریم، پس بذار بینش به این چیزام فکر کنیم
مثلا نمیفهمم وقتی که اراده به آفرینش هستی از هیچ کردید، هنگامة
یقول له کن فیکون
شما با کلام مبارک به چه چیز گفتی باش که ما شدیم؟
نیسیتی که از اسمش پیداست
نیستی
باید به چیزی برابرت دیده باشی که بهش گفتی: باش؟
گیریم تجسم کردی و به تکتکش گفتی باش
گیریم یه آدم تجسم کردی و گفتی باش
گیریم که دیدی نتیجه این باش تا قیامت به کجا رسید و به اونم گفتی باش؟
گفتی دیگه.
وگرنه نمیگفتی بیارادة من برگی از شاخه جدا نمی شه.
طبیعت بهارادة شما در زمان طی شد و الی آخر و به مبحث معروف
تره به تخمش میبره ، حسنی به باباش میرسیم
حالا بازم که گیریم همه ما رو تا آخرین نفر تا آخرین نفس تماشا کردی و بهش گفتی باش
بهفرض اینکه این موجودات باشنده در ازل و در الست همگی احضار و به هم معرفی و جفت ها هم را شناختند. بعد اینا چی بهسرشون اومد؟
مثل فیلم بردی عقب تا دیگه نباشندگان بشیم؟
اینکه نمیشه؟
پس من از اون روز معروف تا روز معروف به میلاد سجلدیم کجا تشریف داشتم؟
گیریم که اینم بُعدی است غیر قابل تعریف برای ابزار گفتگوی ذهنی
ما در الست شما را دیدیم، باور کردیم، عهد بستیم که نه دچار نسیان و نه انکار بشیم
باور میکنیم برای همین از بچگی و بیربط در قلب باورت داریم
بعد از آتش ایمان گذشتیم.
برخی هم بچه پرو بودن نگذشتن.
گیریم که ما گذشتیم که انقده با شما انتیم و رفیق فابریک دراومدیم
لابد بعدم باید بگم : نه من هیچ کجا کم نمیآرم. میدونم تو هستی و خودت در جهت رشد و تکامل هستی رای میدی و .......اینا.
بعدم اینطوری برگ برگ پوست آدمیتم ور بیاد و دمار از روزگارم در بیاد
و بگم اینا تاول بعد از سوختگی، عبور از آتش ایمان؟
شایدم بشه گفت همون جهنمیست که گفتی همه ازش عبور خواهیم کرد؟
بسته به اقتدار و آگاهی که در طی زندگی کسب کرده باشیم؟ یا چی؟ پذیرش و باور تو؟
خیلی از ایوب بازی حال کردی نه؟
این دیگه راه نمیده. با بندههای امروزت که اصلا راه نمیده کترهای بهت بگن، باشه
حالا ما از الست تشریفمون رو آوردیم؛ ایی گُله
مثل بلال هم که بر آتیشت، جزجز
بعدش که بلیط باطل و سفر تموم میشه
ما برای رسیدن به نیستی و مرگ اینقده داریم خودمون رو تاجر میکنیم؟
یا شما تا سر اینجاش بیشتر برامون نگفتی؟
دارم کم کم نگران میشم نکنه دیر به این راز پی ببرم و از حزنش همونجا دق کنم
نکنه همه همینطوری میمیرن؟
لحظهای که باور میکنند فانیاند و پیش رو هیچ چیز نیست؟امیدوارم یه آیهای ، خبری، چیزی بفرستی کمی دلم آروم بگیره وگرنه خودم از غم عمری که رفت قالب تهی خواهم کرد
شایدم بازم بسته فوتیناست که توش، پوچه؟
همه سوژه فوتینای توی پاکت بود و ما ریختیم زمین تا به کاغذ وسطش برسیم
حیف آرد نخودچیام که حروم شد
لطفا یکی از فرشتههات رو بفرست بیاد کمی به من قوت قلب بده
شما اراده به خلقتم کردی؟
همونطور که هیچوقت نمیفهمم که در رویا
این منم که خواب شاپرک را میبینم یا شاپرک سرگرم دیدن خواب من است؟
شاید به نظرت مهم نیاد اما برای من از حلقة گمشدة داروین حیاتی تر شده
البته چیزهای مهم دیگری هم هست که همچنان از اونها سر در نمیآرم و میخوام هرطور شده در بیارم
خب ما که کاری جز ولگردی نداریم، پس بذار بینش به این چیزام فکر کنیم
مثلا نمیفهمم وقتی که اراده به آفرینش هستی از هیچ کردید، هنگامة
یقول له کن فیکون
شما با کلام مبارک به چه چیز گفتی باش که ما شدیم؟
نیسیتی که از اسمش پیداست
نیستی
باید به چیزی برابرت دیده باشی که بهش گفتی: باش؟
گیریم تجسم کردی و به تکتکش گفتی باش
گیریم یه آدم تجسم کردی و گفتی باش
گیریم که دیدی نتیجه این باش تا قیامت به کجا رسید و به اونم گفتی باش؟
گفتی دیگه.
وگرنه نمیگفتی بیارادة من برگی از شاخه جدا نمی شه.
طبیعت بهارادة شما در زمان طی شد و الی آخر و به مبحث معروف
تره به تخمش میبره ، حسنی به باباش میرسیم
حالا بازم که گیریم همه ما رو تا آخرین نفر تا آخرین نفس تماشا کردی و بهش گفتی باش
بهفرض اینکه این موجودات باشنده در ازل و در الست همگی احضار و به هم معرفی و جفت ها هم را شناختند. بعد اینا چی بهسرشون اومد؟
مثل فیلم بردی عقب تا دیگه نباشندگان بشیم؟
اینکه نمیشه؟
پس من از اون روز معروف تا روز معروف به میلاد سجلدیم کجا تشریف داشتم؟
گیریم که اینم بُعدی است غیر قابل تعریف برای ابزار گفتگوی ذهنی
ما در الست شما را دیدیم، باور کردیم، عهد بستیم که نه دچار نسیان و نه انکار بشیم
باور میکنیم برای همین از بچگی و بیربط در قلب باورت داریم
بعد از آتش ایمان گذشتیم.
برخی هم بچه پرو بودن نگذشتن.
گیریم که ما گذشتیم که انقده با شما انتیم و رفیق فابریک دراومدیم
لابد بعدم باید بگم : نه من هیچ کجا کم نمیآرم. میدونم تو هستی و خودت در جهت رشد و تکامل هستی رای میدی و .......اینا.
بعدم اینطوری برگ برگ پوست آدمیتم ور بیاد و دمار از روزگارم در بیاد
و بگم اینا تاول بعد از سوختگی، عبور از آتش ایمان؟
شایدم بشه گفت همون جهنمیست که گفتی همه ازش عبور خواهیم کرد؟
بسته به اقتدار و آگاهی که در طی زندگی کسب کرده باشیم؟ یا چی؟ پذیرش و باور تو؟
خیلی از ایوب بازی حال کردی نه؟
این دیگه راه نمیده. با بندههای امروزت که اصلا راه نمیده کترهای بهت بگن، باشه
حالا ما از الست تشریفمون رو آوردیم؛ ایی گُله
مثل بلال هم که بر آتیشت، جزجز
بعدش که بلیط باطل و سفر تموم میشه
ما برای رسیدن به نیستی و مرگ اینقده داریم خودمون رو تاجر میکنیم؟
یا شما تا سر اینجاش بیشتر برامون نگفتی؟
دارم کم کم نگران میشم نکنه دیر به این راز پی ببرم و از حزنش همونجا دق کنم
نکنه همه همینطوری میمیرن؟
لحظهای که باور میکنند فانیاند و پیش رو هیچ چیز نیست؟امیدوارم یه آیهای ، خبری، چیزی بفرستی کمی دلم آروم بگیره وگرنه خودم از غم عمری که رفت قالب تهی خواهم کرد
شایدم بازم بسته فوتیناست که توش، پوچه؟
همه سوژه فوتینای توی پاکت بود و ما ریختیم زمین تا به کاغذ وسطش برسیم
حیف آرد نخودچیام که حروم شد
لطفا یکی از فرشتههات رو بفرست بیاد کمی به من قوت قلب بده
این روحها بودند که در الست نعره قالو بلی سر دادند
پاسخحذفو این روحها هستند که زندگی این جهانی
و کالبدی را بر می گزینند حتی خانواده خویش را
و حتی گاه به صورت دسته جمعی بر زمین می آیند و دچار نسیان می شوند
چون کودکی که پول بدستش دادند تا برود نان بخرد
دم در مغازه اسباب بازی فروشی حیران می شود
هر چه زودتر به خود آید ماموریتش را بهتر انجام می دهد
وگرنه تو خونه بدون نان رفتن پس گردنی داره
حال باید دید که روح ما چرا آمده
اگر این سوال رو ازش بپرسیم و به جواب برسیم
عمر را بردیم اون طرف بازار هم عاقبتش دست خودمونه
همکلاسی
نه نه
پاسخحذفتاکید میکنه با جسم همه را حاضر کرده
نمیشه فرهنگ هندو یا زرد رو با این قاطی کرد
سوالم رو جواب بدی بهتر میتونیم دربارهاش گفتگو کنیم
تو در رویا در بعد زمان حرکت میکنی
تصاویری از گذشته
یا آینده را با خود به بیداری میآری
البته پراکنده و نامفهوم
ولی رویاییست که در زمان به عین اتفاق میافته
تو کجا اون تصاویر را دیدی؟
در حالیکه هنوز آینده نرسیده بود که اونها واقع بشه؟
به نظر من بازتاب روح است در آینه دل
پاسخحذفچون برای روح زمان و مکان وجود ندارد و همواره
با جهان اصلی خود در تماس است
حتی در گذشته تصور بر این بوده که اگر کسی را نگذارند بخوابد چون روح برای تماس به
خاموش شدن ذهن بدن فیزیکی نیاز دارد
در بیداری نیز می تواند تصاویری را که روح مشاهده می کند ببیند
برای همین یکی از ریاضت ها بی خوابی طولانی بوده
البته به یاد ماندن وقایع
به ظرفیت و میزان آگاهی شخص و صفای باطن و صیقلی بودن دلش بستگی دارد
همه اینها مراتب روح را ترقی می دهد
هم به عوالم بالاتر می رود
و هم بنا به مصلحت اخبار بیشتری در اختیار صاحب خود قرار می دهد
یک فرضیه دیگر هم می گوید
لایه ای به نام آکاشا وجود دارد که تمام اطلاعات گذشته و آینده
در آن است کسانی که با این لایه بتوانند تماس بگیرند
به این اطلاعات می توانند واقف شوند
سه خط آخر از آکاشا
پاسخحذفو یادمون نره این تفکیک آینده گذشته مال بعد جسمانیه ماست
برای روحمون گذشته آینده ای نیست
از این آکاشا بعنوان لوح محفوظ یاد شده
اسامی مهم نیست اصل اینه که
ما در این بعد باید زمان را طی کنیم که به آینده ای که هم اینک هست برسیم
مترلینگ می گوید
در کنار این گلدان تکه های شکسته اش در آینده هم هست مانند تصویری که برای دیدنش ما به زمان احتیاج داریم ولی آنانی که فرا رفته اند اکنون نیز گلدان شکسته را میبینند