صدای عبور ماشینها از روی آسفالت خیس و مابین چنارهای کهنسال بهار
یکی از صداهای زندگیست
ساعت دوازده نیم. یعنی کارمند جماعت که خواب.
کاسب در شرف خواب
و عاشق و هنرمند تازه شبش شروع شده
که همیشه هشتش گرو نهشه
اما دلش به این خوشه که باحال زندگی میکنه و همه رسوماتش مهر و امضا داره
ولی تو خودشون هم با هم نمیسازن و جدا جدا زندگی میکنن
عوضش، خیلی با کلاسیم و دنیا روی شاخ گاوهای ما میچرخه
یهجور دستیاران خالق
حالا فکر کن اگه او خالق واسه اون ابعاد خلاقیت بخواد مثل ما فیس بیاد چی میمونه
از این شب بارونی که من حاضرم ده شب از عمرم رو بدم ولی الان با یک آدم باحال.
آدم. فارغ از جنسیت. فکر مشکوک ممنوع. آره
با یک آدم ، یک لیوان چای تازه دم عطری بخوریم. به آلبوم رومی ناظری، پدر و پسر گوش میکردیم
یا حتا به ترانههای دهة بیتلز
یا به فاستو
نه این دیگه رفت تو مایة شاعرانه
دنده عقب بیا بیرون یا به آلبوم، بابا عزیز گوش بدیم. از سیاست حرفی نزنیم
با مزنة بنزین هم کاری نداشته باشیم. من که هزار دویست لیتر بنزین دارم. مشکل خودش هر کی نداره
خلاصه
بعد سیگار میکشیدیم. عود میسوخت
ماشین باز از روی بارون رد میشد و صدای آب در خیابان میپاشید
یعنی خدا منو انقدر تنها آفریده ؟ یا کرم از خوده درخته؟
تو میگی یعنی، بینتیجه؟
آه ببین الانم باز یه ماشین دیگه رد شد. این یکی غمگین بود و سنگین میرفت
شاید هم عاشق بود و سنگین میرفت
بعضی با شتاب میرن
شوق دارن یا دیرشون شده و یا هزارتا ژانگولر بازی مردونه و زنونه
خلاصه که این بارون و کانال کولر و شومینه و چایی تازه هم مثل مابقی موهبتهای دیگر دنیا باز مثل هر شب از کیسهمون رفت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر