۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

کتابفروشی، ملک




یه بازی تازه پیدا کردم که خدا خودش بخیر کنه
بعد از تجربة دیروز و خیابان منوچهری و شب که فهمیدم چندتا از رنگ‌ها خشک شده
امروز به‌جای منوچهری رفتم کتابفروشی ملک بالای خیابان بهار
یادش بخیر در سن سیزده چهارده ساله بودم که هر روز چه مزضیم میزد بیرون
و باید پدر بزرگوار را تیغ می‌زدم
این مراسم تیغ زنی از یک جلد خیام اسفندیاری شروع شد، ترجمه فیتزجرالد
ماهیانه‌ام یادم نیست چه‌قدر بود ولی کتاب دویست و خورده‌ای بود
از وقتی پول جمع کردن شروع شد نمی‌دونم چه‌قدر طول کشید
عادت نداشتم فقط برای خودم بگیرم درنتیجه باید پولم اندازه‌ای می‌شد که بتونم دو جلد بگیرم
روزی که فقط به عشق نقاشی‌های استاد حسین بهزاد رفتم دو جلد خیام فارسی، عربی، انگلیسی . و فارسی، ارمنی، آلمانی را خریدم
یک جلد حافظ فرش‌چیان دیدم . حدود هفتصد تومان بود
برای اون باید خیلی جون می‌کندم.
و من هی پول جمع می‌کردم و هربار که می‌رفتم یُمن انقلاب و دستور پوشال برخی از نقاشی‌ها گرون‌تر شد
تا هفتادهزار تومان هم پاش نشستم نمی‌دونم سال شصت و چند بود که دندونش رو کندم؟
همه این خاطرات امشب مرور شد و از ته دل بهش خندیدم
وقتی به خونه برمی‌گشتم پشت چراغ هفت تیر فقط می‌خندیدم
از ته دل به آینه که نگاه کردم یک جفت چشم نوجوان و ابله داشت از ته دل می‌خندید
فکر کن اگه یه سر برم سلسبیل یا نارمک ممکنه تا ده ، پانزده سالگی جوان بشم
همین‌که می‌ری و در خاطرات دوباره نفس می‌کشی
همون لحظة یادآوری نوجوانی و جوانی‌ست
که شاید بشه ازش یه‌جورایی انرژی گرفت و دوباره جوون هم شد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...