۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

کودکانة ، شعف انگیز



چنی خر بودم که هی دلم خواست و تند و تند بزرگ شدم. بزرگ که چه عرض کنم.
گنده شدم
فکر می‌کردم بعدش قراره کلید بهشت رو بدن دستم و تا آن‌چه پیش از من کسی نتونسته را تجربه کنم
خوشبختی در اوج آزادی. زندگی فیلم هندی بود. پر از درخت و تا دلت بخواد سبز
از همه مهمتر، آزادی بود. فکر کن!
تو حق داشتی در هر نقطة جغرافیایی که دلت خواست به اعتراض بشینی زمین و نعره بزنی
چنان نعره‌ای که تا زبون کوچیکت پیدا بشه
و اصلا هم مهم نیست کی اون‌جا داره می‌بینت
یا چی فکر می‌کنه؟
یا اصلا مگه آدم‌ها فکر هم می‌کنند؟
از همه‌اش باحال تر لنگ و پاچه‌ای بود که می‌اندختیم و شیون می‌زدیم، اونم از ته دل
هر چی باب میلت نبود می‌زدی دندة قهر و بالاخره یکی پیدا می‌شد نازت رو بکشه
ای خدا من چنی خر بودم. وای
چه مصیبتی؟
هر چی دوست نداشتم لب و لوچه‌ام را هم می‌آورد و اسباب دل‌خوریم می‌شد
نعره می‌کشیدم و دور خونه می‌دویدم
البته راستش رو بخواهی خیلی این‌چیزاش یادم نیست. می‌شه حدس زد
اوضاع بیشتر از اونی بر وفق مراد بود که چیزی بخوام و کار به عربده کشی برسه
یادش بخیر
چند باری بردنم سینما، منم که حوصله یه گوشه نشستن نداشتم حوصله‌ام سر رفته بود که، باید بریم
حضرت پدر از ترس خانم‌مادر نشسته بود و هر چه پول خورد توی جیب داشت یکی یکی داد به‌من
تا آخر فیلم زبونم رو می‌بست. منه خر که قدر ریال و دینار نمی‌فهمیدم از این دست می‌گرفتم
واز اون دست می‌انداختم زمین
یادمه وقت رفتن زمین پر از پول خورد کثیفی بود که دیگه نمی‌شد بهشون دست زد
خب همین‌جوری بزرگ‌مون کردن، ربه ر کم می‌اریم دیگه
هر کدوم به نوع خود
عاشق که نشدیم ، بچه هم صد در صد نمی‌شیم، جوون هم که ابدا، پس دیگه چکارمونده بکنیم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...