۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

گلی، اسماعیل پسر ایمان



خانم والده كه ازدو سه سالی‌ ملقب به مقام، حاجيه خانمی شده.

فردا قراره به یادبود سفر حج قربانی کنه " اینم بعد از نذری پزان و مولودی، فیس تازة خانم‌های فامیل شده"


Scared 2
هیاهویی به‌پا بود و منم كه به وظیفة دختر بزرگی قاطی این دخترکان نیمه‌ماه روی، در خانه مانده؛‌ جوگیر شده و سر از پا نمی‌شناختم این‌ور و اون‌ور می‌رفتم و اُردر صادر می‌کردم
و گلی هم هر آن‌چه که می‌خواست و بلد بود کرد.
از شب قبل جهت تدارکات بار و بنديل بستیم و آمدیم منزل حاجیة خانم‌والده و از صبح به سبک تراکتور گازش رو گرفتم که از دختر خوب مامانی،‌ یه وقت عقب نمونمKnitting
خانم والده فکر می‌کنه به جبران گرسنگی و تشنگی اسماعیل یک شبه باید همه محله را برای ابد سیر کنه
از یک ماه پیش‌تر کلی وعده گرفته بود و خودت بخوان از این حدیث مفصل
اما تو بگو گلی کو؟
No
بعد از نیم‌ساعت جستجوی منزل خانم والده که به سالن شهرداری گفته ذکی سرکار علیه را در حیاط
و سخت مشغول مراقبه یافتم
خب از اولین لحظه‌ای که گلی از مدار خارج می‌شه تو می‌تونی تایمر دردسر را فعال کنی. و از قرار ساعت‌ها از فعالیتش می‌گذشت
گفتم: گلی.
یک متر پرید.
Shocked
خجالت کشیدم: « ببخشید. ترسوندمت. معلومه کجایی؟ »
- گلی: وای ترسیدما، داشتم می‌مردم.
ایی چه جوری صدا زدن بود؟
مگه نمی‌بینی دارم حرف می‌زنم؟
- جونم! اون‌وقت با کی؟ نکنه با دارو درخت؟
گلی: نخیرم با ایی گوفسند بیچاره.
نگاهم رفت تا پایین پله‌های ورودی و گوسفندی که انتظار رسومات می‌کشید.
جرات نکرده بره نزدیکش، اون‌وقت باهاش تله‌پاتی برقرار می‌کنه ؟ : « تو از این‌جا می‌فهمی اون چی می‌گه؟»
-گلی: پس چی. نیگا کن.
Wink
تو چشاش چقده عشق داره.
تازه‌شم یه گوفسنده هستا که اونم عاشقشه خانوم.همه‌اش می‌گه گلی منو نیگاه کن.
ببین دلت میاد اینا ..........سرم و .... وای ؟
بهش رو می‌دادم رفتیم تا قابیل چرا هابیل را کشت:

گفتم:« بلند شو بریم خونه. این‌جا سرما می‌خوری. خدا گوسفندان را آفرید برای قربانی شدن
- گلی: وای یعنی گوفسند اصلا گناه نداره؟
عشق نداره؟
Sneaky
بچه که داره؟
په اون بع‌بع‌‌ایی چیه؟
خب این‌همه چیزان داره.
باهاس بمیره که چی بشه اون‌وقت؟ هان؟
اگه ایی بیچاره رو نکشتونی مسلمونی قبول نمی‌شه؟
گفتم: گلی جون عزیزم این سنت پیغمبره. بلا را هم دور می‌کنه
گلی: با مردن یه گوفسند طفلی؟
سنت دیگه گیر نده
Phew
از قدیم تر هم بوده. سنت ابراهیم، اسماعیل.
گلی: اوه همون کله ببره که خدا به موقع به داد پسرش رسید و بهش گوفسند داد؟
- گلی جون خدا خودش خواسته بود که ابراهیم پسرش رو قربانی کنه. پاشو بریم تو یخ کردم.
گلی: چرا خدا باهاس بخواد؟
مگه اسماعیل گناه نداره؟
مثل ایی گوفسند بیچاره. ببین چطوری ترسیده؟
مگه طفلکی نبوده؟
مگه باهاس اسماعیل امتحان می‌داده به‌جای باباش؟
- تو هر سال این موقع که می‌شه می‌خوای تاریخ پدر ایمان را ورق بزنی؟
گلی: نخیرم پسر ایمان.
Bow Down
باباش که نباهس کله خودش رو می‌بردی؟
باهاس کله پسرش رو می‌بُرید.
حالام اگه شبش شام گشنه پلو باقالی خورده بوده باشه و از اون خواب الکی‌ها بود و خدام گوفسند نمی‌داد چی؟
یعنی راسی راسی کلة‌پسرش رو می‌برید؟ که چی بشه؟
- که، اطاعت و بندگی‌ش رو به خدا ثابت کنه.
اوم هم از سر گرسنگی خواب ندیده. وگرنه خدا میش نمی‌فرستاد
گلی: خب ایی‌که بالاخره یه خدایی هست
Scared 2که هس. ولی چرا خدا باهاس اسماعیل رو اذیت کنه. مگه خدا نمی دونه یه بچه کوچولو از ایی چیزا می‌ترسه؟
به او چه که باباش می‌خواست دوست خدا باشه؟
اصلا چرا ایی دوستان خدا همه کله ببر از آب در میان؟
Duh
- قربانی سنتی از زمان آدم و هابیل و قابیل بوده تا حالا ربطی هم به ابراهیم و اسماعیل نداشت
گلی: کیمیان!!!!
یه نگاه بهش انداختم شرارت از اعماق نگاهش بیرون می‌زد و لرزیدم. گفتم: بله؟
گلی: یعنی تو می‌گی خدا اگه گوفسند نمی‌داد اسماعیل تا آخرش می‌موند؟
یعنی اززیر دست باباش فرار نمی‌کرد؟
Running Man
یا باباش راس راستی کله پسرش رو می‌برید؟
مثل تو که هی به همه می‌گی یه روز مردم
تو که راس راستی تا آخرش نمردی که بدونی
اگه می‌مردی
راس راستی چی چی می‌شد؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...