۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

رویای بی‌بهانه



دیشب ستاره‌ای خوابم‌ را ربود و در اتاق پنج‌دری خانة پدری چشم گشودم
اتاقی که سقفش ‌آسمان و دیواره‌اش سبز، حیات
و من که هم‌چنان میان آن‌همه تنها بودم.
با این‌حال پر از عجیب
عجیب از کلمات عشقی که مادر به گوش پدر می‌خواند
و پدر که چه خوب رنگ عشق را می‌شناخت
برادرم به سوی گنجشک‌ها سنگ می‌انداخت و هراسان می‌پریدند
و او با رذالت می‌خندید و کیف می‌کرد
فواره به‌سوی خورشید شتابان و به آن نمی‌رسید و دوباره برمی‌خواست
و نوازش بی‌دریغ آفتاب بر تن پاک آب
و نسیم که هوش سبز درختان را ورق می‌زد
ابرها به رسم محبت و آسمان فراخ دامن بود
و دلکش که می‌خواند، آمد نو بهار
و من که هنوز و هم‌چنان در جمع تنها بودم
نگاه صمیمانة همسایه اتحاد را طی می‌کرد
و دستان لرزان پیر مرد، امنیت و بال‌ پروانه
گل‌برگ‌ها را ورق می‌زد
زندگی زیبا و همه سیر بودند
رنج معنا نداشت و کس پی انگیزش آفرینش نمی‌گشت
که آفرینش، هنر هر روزه‌مان
و خلقت مرحم زخم‌ها بود
خواهر سبدی انگور به نذر نیاز می‌برد
و به همسایه‌ها لبخند می‌زنند
و چه زیبا نبض زمین پیدا بود
هر طپشش که برایت می‌سرود
عشق‌هاتان سرشار
و
دل‌هاتان پر مهر
علف زیر، پایم
چنان نرم که پا برهنه بر خیسی‌شان می‌دویدم
دویدن
اوه
آخرین بار کی دویدم؟
یادم نیست
آسمان پرتو اشراق را می‌فهمید و
خدا با ما بود
گاه‌گاه، کوکبی سلام می داد
بی‌گاه مریمی می‌خندید
و نسترن قد می‌کشید
و باغبان با لبخند می‌خواند:
سلام صبح زیباتان بخیر انسان خدایان
کسی عجله‌ برای رسیدن بلوغ نداشت.
کسی نگاه به نان مردم نداشت
کسی از دیوار دیگری بالا نمی‌رفت
کسی بر سر دیگری کف گرگی نمی‌زد
به‌گمانم آن‌جا بهشت بود
شایدهم همان خانة قدیمی پدر؟
فرزندانم در آزادی جست و خیز و
مرد بر سجادة عشق نماز می‌خواند
زن خستگی نمی‌شناخت و مهر می‌بخشید
خنده از لب‌ها نمی‌افتاد و همه مهربان بودند
در خواب من
کسی بزرگ نمی‌شد و زشتی معنایی نداشت
همه زیبا بودند
آسمان حقیقتا فیروزه‌ای و عرش از پشت بلورینش پیدا بود
مادر عشق می‌پخت و
فرزندان عطوفت می‌چیدند
و خانواده حقیقت بود
مرد بقال، عشق را وزن می‌کرد و تو میهمان صداقت بودی
حمامی، کدورت‌ها را می‌شست و همه در اوج طهارت بودیم
نانوا، با لبخند در تنور لطف نان می‌پخت و
ما عطر انسان خدایی را نفس می‌کشیدیم
و زمین زیر پایم، هم‌چنان مرطوب بود و نبضش را می‌فهمیدم
در شهر خشم را به آسایش فروخته بودند
در مدرسه‌ها می‌آموختیم،
تقسیم عشق
ضرب صفا
جمع محبت
دیکتة شرافت
جغرافیای حیات
تاریخ آزادی

بیست شهریور 1372

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...