اینجور موقعها دلم فقط یه معجزه میخواد
بیبیدی بابیدی بوب
انقدر یهجای آدم میسوزه که دلش میخواد با یک حرکت ناگهانی
همه عقدههاش رو خالی کنه
مثل الان
بعد از خستگی پخت سوپ جو ، سوفله کلم و خوراک مرغ و
بچه ........ که ساعت هفت سریال محبوبش رو ول میکنه
بره بخوابه فقط برای اینکه حالت رو بگیره
بعد انقدر حرصم میگیره که دلم میخواد برم و یه چند روزی یه جا گم و گور شم
جایی که حتا عقل جن بهش نرسه و من فراموش کنم
اینجا هم هست، و همه آنچه که هر لحظه آزارم میده
کاش میشد برم یه آسایشگاه و چند روز ممتد فقط بخوابم
کاش میشد یهو عاشق میشدم
و باهاش گم میشدم
این از همه نوعش بهتره چون هم دلم خنک میشه
هم دلم حال میآد و باقی دنیا هم گور بابا هر کی خوشش نمیآد
وای یعنی میشه
همین الان سقف باز بشه و یار بیفته تو اتاق؟
یا چطوره برم تو خیابون؟
شاید سرکوچه منتظر باشه؟
امیدوارم آقای پاکی نباشه
وای دلم پُکید.
میای بریم؟ بریم یه جا که حتا برق نباشه چه به تلفن و خبر
بریم یه جا که یادمون بره امروز چند شنبه است یا ساعت چنده؟
یهجا که با سپیده بیدار شیم و با غروب بچپیم تو کومه
میای بریم؟
خدایا معجزه کن که بد جور دل شکستهام
وقتی دلم میشکنه، از خدا برای خودم خیر میخوام.
نمیذارم انرژیم خرج حزن بشه
میفرستمش بالا به آرزوهام
خدایا عشق را بر من حادث کن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر