۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

عصر سلیمان



طبقه دوم بخش زنان ، پشت اتاق عمل، بیمارستان جم
من بودم و پریا
و یک مادر و پسر که منتظر به دنیا آمدن طفلی بودند
چند جمله رد و بدل شد.
زن که پیدا بود مادر بزرگ باشه، از من پرسید:
شما هم منتظرید؟
گفتم:
نه مال من کنارم ایستاده
نگاهی به پریا کرد و پر از شور نوه دار شدن خندید
تا بالاخره خانم دکتر جوان که او هم از تیم همکار دکتر جنابیان است آمد و معاینات شروع شد
یک‌ساعتی که به انتظار گذشت و معاینه و سونوگرافی، به قدر هزار سال اولیه عمرم بود
همین‌قدر بگم
چه خوبه که تو هستی
حقیقتی و من هنوز از دکترهای فرنگ رفته دربارة معجزات
می‌شنوم
برم سر نماز دیر شد بعد می‌آم باقیش رو می‌گم
چه خوبه که تو حقیقتی
بالاخره فارغ شدم و از اتاق زایمان به در آمدم
تولد دوبارة من از من

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...