یه روزایی حتا تا یه دقایقی حال آدم بیربط و بیدلیل جابهجا میشه
یهجور جابهجایی بیوقتة کانون ادراک
چیزی که این دوسه روز اخیر دارم به زبون لُری خودم ترجمهاش میکنم، همین تغییر از حال بد به حال خوبه
گاهی حتا با شنیدن یک موزیک، یا دیدن یک تصویر و یا حتا در حین دولا شدن برای برداشتن چیزی، وقتی برمیگردی میبینی انگار دنیا عوض شده
حتا تصویر پیرامونت شفاف تر و تو حس بهتری داری
یعنی، دروغ چرا، تا قبر که خیلی مونده از من تا................... قبر.
مال منکه اینجوری عوض میشه
یعنی به همین سادگی میره توی پیت، از اینم سادهتر سر از عرش اعلا در میآره و همنشین خدا میشه
اونموقعست که مثل لودر جلوم میرم و از جایی که هاله و پیله و اینام هزارتا نشتی داره
از همهجاش انرژی میزنه بیرون
نمیدونه نقاشی کنه؟
بنویسه؟
باغبونی ؟
بنوازه؟
برانه؟
بخونه؟
برقصه؟
یا بره مثل الان بالا منبر
اه
پس تو هم فهمیدی از اون وقت تا حالا چی میخوام بگم؟ آره حالم خوبه.
یعنی تا همین چند دقیقه پیش هنوز خوب نبودم
یهو برگشتم و نشستم بالای رف
باید همه کار و زندگیم و بذارم رو اینکه چهطوری با قصد خودم این حال رو جابهجا کنم؟
حتما به اراده، قصد احتیاج داره؟
یکی دو روزی روزه گرفتم. وقتی ارتباطت با کل
با او، با تو، با هستی قطع میشه
مثل سیم تلفنیست که یهجایی قطعی داره
یا همراه نا همراهی که آنتن نمیده. تو از هیچ جا ساپورت نمیشی. شلنگت یهجایی تا خورده
ذلیل نشی ابلیس، پاتو از رو شلنگ بردار
هر چی میکشم از این جونه مرگ شده ابلیسه
همچی میره تو جلدم که انگار خود منم.
ولی خب نیستم.
یا..........؟ خودمم؟ ......... تو چی فکر میکنی؟
خدا با اون همه عظمتش جمع می شه در من، چطور ابلیس نه؟
ضدّین همینجاها تعریف میشه. همین که به موجودیتش اراده کرده.
پس او هم از جنس قصد خالق و
از اوست و از توست و ............ وای سرم گیج رفت
شما جدی نگیر
ندیدی وقتی برق میره و میآد، یهو با چه شدتی میاد که چراغها پر نور میشه
و چشمت رو میزنه؟
یا وقتی پات رو از روی شلنگ برداری، یهو با چه فشاری آب بیرون میریزه؟
الان منم یه چی تو همین مایههام. شیطون شیطون و خدا خداست
غیر از اینم نداریم، شهرزادم اگه گفته؟ غلط کرده
یهجور جابهجایی بیوقتة کانون ادراک
چیزی که این دوسه روز اخیر دارم به زبون لُری خودم ترجمهاش میکنم، همین تغییر از حال بد به حال خوبه
گاهی حتا با شنیدن یک موزیک، یا دیدن یک تصویر و یا حتا در حین دولا شدن برای برداشتن چیزی، وقتی برمیگردی میبینی انگار دنیا عوض شده
حتا تصویر پیرامونت شفاف تر و تو حس بهتری داری
یعنی، دروغ چرا، تا قبر که خیلی مونده از من تا................... قبر.
مال منکه اینجوری عوض میشه
یعنی به همین سادگی میره توی پیت، از اینم سادهتر سر از عرش اعلا در میآره و همنشین خدا میشه
اونموقعست که مثل لودر جلوم میرم و از جایی که هاله و پیله و اینام هزارتا نشتی داره
از همهجاش انرژی میزنه بیرون
نمیدونه نقاشی کنه؟
بنویسه؟
باغبونی ؟
بنوازه؟
برانه؟
بخونه؟
برقصه؟
یا بره مثل الان بالا منبر
اه
پس تو هم فهمیدی از اون وقت تا حالا چی میخوام بگم؟ آره حالم خوبه.
یعنی تا همین چند دقیقه پیش هنوز خوب نبودم
یهو برگشتم و نشستم بالای رف
باید همه کار و زندگیم و بذارم رو اینکه چهطوری با قصد خودم این حال رو جابهجا کنم؟
حتما به اراده، قصد احتیاج داره؟
یکی دو روزی روزه گرفتم. وقتی ارتباطت با کل
با او، با تو، با هستی قطع میشه
مثل سیم تلفنیست که یهجایی قطعی داره
یا همراه نا همراهی که آنتن نمیده. تو از هیچ جا ساپورت نمیشی. شلنگت یهجایی تا خورده
ذلیل نشی ابلیس، پاتو از رو شلنگ بردار
هر چی میکشم از این جونه مرگ شده ابلیسه
همچی میره تو جلدم که انگار خود منم.
ولی خب نیستم.
یا..........؟ خودمم؟ ......... تو چی فکر میکنی؟
خدا با اون همه عظمتش جمع می شه در من، چطور ابلیس نه؟
ضدّین همینجاها تعریف میشه. همین که به موجودیتش اراده کرده.
پس او هم از جنس قصد خالق و
از اوست و از توست و ............ وای سرم گیج رفت
شما جدی نگیر
ندیدی وقتی برق میره و میآد، یهو با چه شدتی میاد که چراغها پر نور میشه
و چشمت رو میزنه؟
یا وقتی پات رو از روی شلنگ برداری، یهو با چه فشاری آب بیرون میریزه؟
الان منم یه چی تو همین مایههام. شیطون شیطون و خدا خداست
غیر از اینم نداریم، شهرزادم اگه گفته؟ غلط کرده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر