۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

کباب یادگاری



یادش بخیر جمعه و کباب یادگاری و خاطر پدر
پدر
دو خانه داشت به + خونه‌ی دختران متاهل. یعنی، دو حیاط،
البته نه از نوعی که آخرش در مسجد بخوابه
در هر دو خونه  برای خودش
خان و امپراطوری بود
جمعه‌ها به حکم قرعه بین بچه‌های اون خونه و خونة ما 
افتخار می‌داد
یعنی که ماهی دو جمعه سهم من و نادر بود
دو جمعه دیگه هم بین بچه‌های متاهل تقسیم می‌شد. 

یادش بخیر به خانم‌والده می‌گفت :
خانم برای فردا از اون کباب یادگاری‌ها درست کن
کباب یادگاری افتخاری بود که پدر شخصا به کباب مادر داده بود. 

که فقط کباب خانم والده به یاد ماندنی‌ست
ای قربون اون شکلش بشم که مثل خورشید زرین بود با دو چشم سبز و آبی و حالا که خوب به‌یادش می‌آرم
می‌بینم از پشت اون دوتا تیله حکومتی می‌کرد.
این کباب یادگاری خانم والده رو فراموش نکن تا زمانی که به حکم جبر اعضای هر سه خونه زیر یک سقف
در باغ تفرش جمع بودند و زن‌ها حسابی اشک همشهری‌ها رو در می‌آوردن
و من‌که از همه کوچکتر و در شوک مرگ پدر بودم یه گوشه نشسته و به ناله زاری، خواهر و مادرو نامادری گرام گوش می‌کردم
بزرگترین راز خانواده را رمز گشایی شد
خواهران بزرگوار که حتا کوچکترین‌شون می‌تونست مادرمنه هفده ساله باشه، بدون استثنا ذکر می‌گرفتن:
بابا، ............ تو بیا. خودم هر روز برات کباب یادگاری درست می‌کنم
واااااااااااااااااا
بابا به همه همین رو می‌گفته و خانم والده که خیلی داغدار بود بلکه باقی هم به این کشف بزرگ نائل نگشتن که
پدر به همه همین رو می‌گفته
الان خوشحالم هیچ وقت سنم به کباب یادگاری نرسید و همین‌طوری فابریک جاسویچی و ازش آویزون بودم
ته تغاری بودم و در سن بلوغ فهمیدم بعد از پنج‌ دختر، کلام پسه معرکه‌است
و خودم رو چسبوندم
برای من‌که فرقی نمی‌کرد کیه؟ یا چی داره؟
یعنی اصلا نمی‌دونستم. وقتی مرد یهو فهمیدم
و ترسیدم. که او ه ه ه ه حاجی........بابای من بود و اون‌طوری با اون هیکل گنده خودم رو براش لوس می‌کردم و روی پاهاش می‌شستم و با غبغب‌ش بازی می‌کردم و می‌گفتم: گوگولی مگولیه من
و یه روز که فخر همة عمرم خواهد بود بهم افتخار داد و درد دل کرد.
برای همین تا هنوز هرگز از خودم نپرسیدم:
چرا پدر چندبار ازدواج کرد؟ یا چرا مادر فنچ منو گرفت؟
کار خودش رو همون یک جمعه عصر وقتی در دفترش نگاهش می‌کردم که نقشه می‌کشید. فقط برای چند دقیقه، برای یک عمر آزادم کرد و الان یکی بگه چرا؟ یا حتا حضرت خانم والده ، چشم در می‌آرم
کاش می‌شد همه یه جوری زندگی کنیم که انگار قراره لحظات آخر باشه و نگفته‌ها رو بگیم
کاری که بابا کرد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...