۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

نیچه در پارک قیطریه



بعد از متارکه با نیچه به زبان زرتشت آشنا شدم.
یه دوسه ماهی کتاب بغل می‌کردم و پاتوقم پارک قیطریه بود
یه نقطة اقتدار داشتم و با بساط چای و واکمن تا بعد از ظهر اون‌جا نت برمی‌داشتم
حس نزدیکی با زرتشت درم چنان قوت می‌گرفت که چنین گفت‌زرتشت، شد کتاب آسمانیم
زبانم، زندگانیم
گوژپشت همه‌جا سایه‌به سایه‌ام می‌اومد و باهام در مجادله بود
گاه با درخت گپ و بغل بازی و گاه با زمین معاشقه
همون‌وقتایی بود که زدم به بیابون
دنیام جام نبود و جسم تنگی می‌زد و این فشردگی به‌قدری دردآور شد که با جنون فاصلة چندانی نداشتم.
توهم‌زده بودم از نوع خاص؛
توهم این‌که فیلسوفی‌ام که یک یا چند نسل زود به دنیا آمده و نسل‌ها بعد زبانم را خواهند فهمید
همین خل بازی‌ها کار دستم داد و خانم والده‌ هرجا نشست، برام دعاو نظر و نیاز که ، به‌دادم برسید، شهرزاد خل شده
البته اقوام گرام یکی دوسال اول می‌ذاشتن به حساب فشار دوری از بچه‌ها و یا عدم تحمل متارکه
بعد دیگه همه بی‌خیالم شدن
وای خدا چه روزایی رو گذروندم؟
حالا هم که فهمیدم هیچی نیستیم
هیچی نمی‌دونم
هیچ غلطی بدون یاری شما ازم ساخته نیست
حالا که فهمیدم باید همه شمابشم
حالا هم که در دارو دسته دارالمجانیام؟
این حکایت چیه؟
نکنه ما خودمونم حالی‌مون نیست و از تی‌ام « مخفف تیمارستان » زدیم به‌چاک و فکر می‌کنیم همه خلن جز ما؟
خب قاعده به همینه، هر کسی مثل ما نبود
مثل ما دنیا رو تعریف نکرد لابد تککار می‌کنه و سه می‌زنه
وگرنه که ما بی‌نقص ترین موجودات هستی‌م
اوخ اذان
برم انرژی تازه ها رو جمع کنم تا زیادی قاطی پاتی نشده با انرژی سایر نمازگذاران محترم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...