۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

فردا، نیا


عکس
همه‌اش دل‌شوره دارم، اضطراب. اونم از جنس بد
دلم هی شور می‌زنه، بلاتکلیفم
هیچ وقت تا این حد درگیر
این چرایی‌ها نبودم
در رنج، طی
ثانیه‌ها
عبور از اکنونها
از تحمل
حمل لحظه‌های بی هیاهو
رنج می‌برم
و از این همه هیچ، خالی تر از پوچ می‌شوم
به ساعت نگاه نمی‌کنم.
می دانم یک روز دیگر نیز رو به پایان است
مانند همه روزهای پشت سر
مثل بیشتر روزهای پیش رو
بدنم درد می‌کنه، یه جور مور مور درد آور
یه جور حس تلخ مردن
کاش می‌شد می‌مردم
هیچ چیز اندکی
لختی
دلم را شاد نمی‌کنه
صبح در راه است و من هراسیده
می‌دانم فردای نا پیدا در راه است
و من سخت
ترسیده
می‌دانم عمر رو به اتمام است
و من سخت
تکیده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...