یه مرضی هست که خودشون رو آزار میدن؟ مازوخیز
فکر کنم یکی از بیماریهای من همین باشه. اینم از تصدق تکنو لوژی.
بچگیا ما آلبوم کاغذ سیاه مد بود با گوشه گیرهای رنگ و وارنگ.
با تف مبارک میچسبوندی به کاغذ و عکس رو نگهمیداشت
امشب که حوصله حتا خودمم نداشتم گفتم بشینم عکسهایی از زمان یونس پیغمبر قراره اسکن کنیم رو خلاصه از بار وجدان کم کنیم
خاطرات از زمانهایی که خیلی دور، دور، دور
از زمان پدر، تاهل، موشکباران و تفرش، اوه ه ه انقدر ماجرا غلظتش زد بالا که به خودم اومدم دیدم قلبم درد گرفته
کم مونده بزنم زیر گریه که من چه موجود پست و کثیفی بودم که تونسته این خونواده شمعدانی رو از هم بپاشه؟
حسابی جو گیر خوشگلیها شده بودم که یاد دو سه تا از اون خاطرات خونآشامی افتادم، برگشتم سرجام نشستم
کلی لذت بردم
بچه شدم، تفرش رفتم و کلی حال کردم ولی تهش یه حزن کوفتی باهام موند
که من همیشه سه کردم و همه چیز فقط خراب شده
و تلخترین سهام دنیا را به ارث بردم، سهام شرکت، صبر ایوب با مسئولیت محدود
خلاصه که از نوع بسیار مدرن حالم رفت تو پیت
قلبم درد گرفته و بغض این وسط
ببین یهجا مثل سیب برادران گرام. آه. همونجا گیر کرده و نه میترکه و نه دلم میخواد بترکه
خدایا اگه وقت مرگ هم این حس رو داشتخ باشم
یعنی زندگی رو به خودم و به دیگران بدهکار
رفتم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر