گم و گوریم مال نقاشی نیست. یعنی از دیروز غروب به هزار و یک دلیل بهش دست نزدم
دیشب که میهمانی دعوت بودم و دم صبح اومدم خونه
غروب امروز هم باید میرفتم، مراسم ترحیم در نتیجه از ظهر که میشد کار کنم، بهتر دیدم بیخود خودم رو درگیر نکنم
امروز نمیشه کاری انجام داد
اما بهجای همه چیز تا پوست و استخون با خودم درگیرم
همیشه توی خیلی چیزها سرک کشیدم جز در حیطة ریاضی
یعنی آیکیوی لاکردار جواب نمیداد که سراغش برم وگرنه تا حالا دستی هم در جفر داشتم
برگردیم سر درگیری من با اعداد
اول آذر 1376 تصادف منجر به مرگ کلینیکی داشتم
بیست هفت آبان سال 1388 سکته قلبی کردم
و من از دیروز رفتم به استقبال و انتظار مرگ
یعنی به عبارتی ، انگاری باید از این به بعد از بیست آبان ذکر بگیرم: حول حالنا الی احسن الحال
اول آذر که به خیر خوشی توپش در شد. مام به خودمون وعده بدیم یکسال دیگه این ویزای ترانزیت تمدید شد
ولی چی رو باید بهیاد بیارم؟ یا بفهمم؟ یا چی؟
مرگ با رقص در پایان آبان چی برای گفتن و تذکر بهمن داره
تازه اون بلای جونم، پدر پریا هم متولد 27 آبان بود.
یعنی شما هر چه آثار و علائم مرگ میخوای در زندگی من پیدا کنی در این چند روز دور میزنه
و اما بگم از ماه مهر و من
بیست یکم مهر ماه 1360 عقد کردم. سی مهر عروسی بود
هجده مهر 1361 پریسا به دنیا اومد
بیست نه مهر سال 1365 پریا به دنیا اومد
و اول مهر سال 1370 هم متارکه کردم
حالا تو هم مثل من فکر میکنی این اعداد و من بههم ربطی کیهانی پیدا میکنیم؟
بهنظرت من امسالم جسته ام؟
هیچ پیدا نیست
شاید فردا دیگه نباشم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر