رفتم، حوصلهام نیومد برگشتم
از محدوده هم خارج نشدم
اما مهم این بود که از خونه کندم و رفتم
خب خیلی ساده است که حساب کتابها گاهی با واقعیت جور در نمیآد
از عصر سخت درگیر خودم که اصلا ازش راضی نیستم
از خودم شاکیام
بهقدری دلایل محکمه پسند برعلیهش دارم که اگه برم دادگاه
دعوی رو ببرم
فکر میکنم زیاده از حد خریت به خرج دادم
زندگی را پای تصوراتی دادم که فقط در باورهای من این شکلی بودن
اما به درد زندگیام
هیچوقت نخورد
یعنی میدونم
نمیدونم
خورده یا حرام شده
دو حالت بیشتر نداره
یا بهقدری توپ زندگی کردم و جلو اومد که تصورش هم بلد نباشیم
یا چنان سه کردم و تا اینجا رسیدم که، گندش در بیاد
خدا کنه اولیش حقیقت باشه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر