جهنم رو نمیشه به سادگی فراموش کرد مگر با خاطر، بهشت
امروز بخش آخر لایحه بازی انجام شد. البته تا وقت جلسات
داشتم میمردم. یعنی هربار از پلهها مجتمعقضاییصدر بالا میرم، پر از انرژیام
با اینکه همه از قاضی تا منشی دفترها همه و همه با روی خوب و مهربان با آدم برخورد میکنند
اما همین احساس نبرد کافیست تا وقتی از پلهها داری میآی پایین که بری خونه
داری خودت رو بر سنگفرش مجتمع میکشونی
اومدم خونه
آدم نبودم.
دلم میخواست از خستگی بمیرم و دوباره این راه سرد و تلخ مبارزه رو نرم
هر چه دور خودم چرخیدم آروم و قرار نداشتم و باید یه حالی به خودم بدم تا
از این به قول گلی: جهندم بیام بیرون
بوم کنار کارگاه چشمک میزد. از دیشب برآورد کسری رنگ حالم رو گرفته بود
بهترین کار، رفتن به منوچهری بود و ولگردی گلی
مام رفتیم
گو اینکه پدرم در اومد تا بتونم یه جا پارک گیر بیارم نصف راه هم با تاکسی برم
تا برسم به منوچهری
منوچهری مثل یک دروازه است از من به فرا باورها
شاید یهروز قصه اش را گفتم.
اینها رو گذاشتم برای وقتی که قرار شد انالحق بزنم و خط بکشم روی هر چه منه زمینی و هویت اجتماعیم
اونموقع دیگه فرق نمیکنه کسی به تو به چشم یه شیرین عقل نگاه کنه
یا به دیدة منصور
کلی رنگ و مداد خریدم و از عصر چارپنگولی افتادم روی کار
دارم مثل دور از جون .....چیز تا پوست کیف میکنم
برم زمینه رو تا خشک نشده تموم کنم و برمیگردم
سلام به تمام رنگهای دنیا که هیچ فروشگاهی به اندازة ژاندارک منوچهری برام دوست داشتنی نیست
تا بخواهی، قلم
تا بخواهی،بوم
تا بخواهی رنگ و شور و نور
برمیگردم و تازه
ققنوس هم شروع شد. میرم تراپی کنم
آقا از این ققنوس غافل نشید که ما یه همشهری داشتیم در .........
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر