تاحالا گم شدی؟
مثلا توی جنگل، جاده، یا اینکه
یه روز صبح چشم باز کنی و یه خونة دیگه، یه خونوادة دیگه
بچهای که بهتو میگه مامان
و تو نمیتونی بچه رو انکار کنی
همه شواهد هم حرفش را تائید میکنه
چه حس تلخی نه؟
البته اگه تا پیش از اون رو یادت رفته باشه
خیلی هم بد نیست
ولی فکر کن اگه اون یکی داستان را خیلی جدی بهیاد و باور داری
وای چه چیز گیجهای میشه
نه؟
خب گاهی منم اینطوری میشم
هی فکر میکنم
اه منکه آدم خیلی مومن و خانم و بیست، باکلاس، معرکه......نردبوم رو بگیر بیا بالا
رو ابرها زندگی میکنه و امتداد گیاهای بالکنیاش تا عرش بالا میره و انرژی از در و دیوار خونهاش میریزه
............... خلاصه داستان بهشت کذایی
بعد یهو چشم باز میکنی و میبینی تو یکی دیگهای و حتا خیلی هم به بودنت باور نداری و از فردا میترسی و دلت میخواد یه بغل فراخ و محترم بجوری و بینش برای ابد گم بشی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر