خبر از جایی که تو درش هستی، ندارم
خبر از جایی که خودمم نشستم ندارم. فقط حسن بزرگش به اینه که میدونم
اینجا جای همیشگی " من " نیست. گرنه که ممکن بود حسابی کم بیارم و بزنم دنده شیت بازی
خب شکر حداقل میدونیم که این حال خراب، این ناکجا ، این بیربط و بینشانه به من تعلق نداره
از دیروز نمیدونم دارم کجا میرم؟
شایدم " من " جایی نمیرم و تحت تاثیر وقایعی در بُعد موازی قرار دارم؟
« توجه داشته باش همه چیز ممکن است، الا بد بودن اساس، " من " »
شاید دیشب سر از بُعدی درآوردم که با گروه انرژیم نه تنها سازگاری نداره، بلکه کلی امواج مزخرف بارم کرده که حتا حال رسیدن به یک دوش آب درم موجود نیست
از بیرون به خودم نگاه میکنم، بیحال، خسته، تُهی، اما میدونم این قالب حیوونی از " من " نیست
مال " من " نمیتونه باشه
ای که این واژة " من "، منو کشت. کاش میشد کلمة بهتری جایگزینش کرد که مفهوم خودخواهی و آمیب گونگی درش مستطر نباشه
وقتی ادا میکنم " من " از کل جدا میشم. میترسم، حتا خدا را هم بیرون از " من " میبینم
بعد نمیدونم چه خاکی به سر ایی " من " کنم؟
خلاصه که الان در بُعد دو شایدم زیر، یک انرژی؛ دارم مینویسم
غلط نکنم به اعماق ظلمات رسیدم و در حیطة بانو لیلیت باشم
اینهمه خشم و " من "؟
ای که "من" یکی عاشق اون " منتم "
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر