۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

صبح عالی بخیر



به این می‌گن یه روز از دم خدایی
از آسمونش پیداست. یه نگاه به بیرون بنداز
از شش بیدارم بیرون رو دیدم که چراغ مغازه‌ها روشن بود. فکر کردم زمین و زمان چرخیده
یعنی چه خبره؟
نگو صبح داره از راه می‌آد و این آقایان خانه و خانواده هم دارن دکان باز می‌کنند
نمی‌دونم
برای چندمین بار بود که دلم می‌خواست شاغل بودم. از تعداد انگشتان یک دست ولی تجاوز نمی‌کنه.
یاد بیداری هر روز و تکرار یکنواخت هر روزه که افتادم
دیدم، نه.
دیگه این‌کاره نیستم
وای خدا انقدر ذوق زدة آسمون و هوا هستم که نمی‌دونم از کجاش بگم
بهتره بعد از هفتصد یا هشتصد سال یه صبحونة مشتی بخورم و صبحم رو مثل آدم شروع کنم
به نظرت با کدوم شروع کنم؟ نون سنگک یا بربری
هر دو هم می‌تونه ظرف یک دقیقه تازه باشه و عطرش خونه را برداره
البته به لطف تنور شومینه.
اینو گفتم دل اون‌ور آبی‌ها رو آب کنم که بعضی‌شون اومدن و پای موندن نداشتن و زودی برگشتم
بعد دیگه جونم برات بگه از پنیر لیقوان و کره پاک و چای تازه دم احمد
وای حالم بد شد.
عادت به صبحانه خوری ندارم. مگر در سفر و با جمع
برم فعلا با همون چای احمد دیداری تازه کنم بعد ببینم امروز را خدا به نام کی و به چه رنگی اراده نمو‌ده
سلام زندگی
صبح همگی بخیر و روزی پر از رضایت داشته باشید


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...