به این میگن یه روز از دم خدایی
از آسمونش پیداست. یه نگاه به بیرون بنداز
از شش بیدارم بیرون رو دیدم که چراغ مغازهها روشن بود. فکر کردم زمین و زمان چرخیده
یعنی چه خبره؟
نگو صبح داره از راه میآد و این آقایان خانه و خانواده هم دارن دکان باز میکنند
نمیدونم برای چندمین بار بود که دلم میخواست شاغل بودم. از تعداد انگشتان یک دست ولی تجاوز نمیکنه.
یاد بیداری هر روز و تکرار یکنواخت هر روزه که افتادم
دیدم، نه.
دیگه اینکاره نیستم
وای خدا انقدر ذوق زدة آسمون و هوا هستم که نمیدونم از کجاش بگم
بهتره بعد از هفتصد یا هشتصد سال یه صبحونة مشتی بخورم و صبحم رو مثل آدم شروع کنم
به نظرت با کدوم شروع کنم؟ نون سنگک یا بربری
هر دو هم میتونه ظرف یک دقیقه تازه باشه و عطرش خونه را برداره
البته به لطف تنور شومینه.
اینو گفتم دل اونور آبیها رو آب کنم که بعضیشون اومدن و پای موندن نداشتن و زودی برگشتم
بعد دیگه جونم برات بگه از پنیر لیقوان و کره پاک و چای تازه دم احمد
وای حالم بد شد.
عادت به صبحانه خوری ندارم. مگر در سفر و با جمع
برم فعلا با همون چای احمد دیداری تازه کنم بعد ببینم امروز را خدا به نام کی و به چه رنگی اراده نموده
سلام زندگی
صبح همگی بخیر و روزی پر از رضایت داشته باشید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر