هیچ تعجبی نداره اگه هنوز بیدارم و سرحال. با اینکه از هشت بیدارم و کلی هم پله پایین و بالا رفتم
و کار خونه کردم، آدرنالین زدم تو رگ و عروسک ساختم
این حکایت عروسک از ولنتاین به در آمد و شد حکایت یک کلکسیون عروسک چینی
یعنی هر چی ساخته میشه به کمال یک گام نزدیکتر و در دل ما هم جاتر
هر کدوم شکل خودشون رو دارن. یعنی میمیک صورت رو تعریف میکنه
در اینها میمیک رو پیچ گشتن و خشک شدن سر تعیین میکنه
خلاصه که این یکی ماه و اندی نزدیک بیست و چندتا عروسک ساختم
از شیطون ولنتاین تا جفتهای ولنتاین. البت، بچه جفتهای ولنتاین. فکر کنم حالا که باغبونی نیمه تعطیل و ما از سرما چسبیدیم به شومینه
و تیوی فارسی 1 بهترین گزینة ممکن همین بوده
تازه این همه به این کودک درون و پیر درون و جوان، میانسال برون .... اینا توجه میدیم
هی داستان دشوارتر هم میشه و ما هی به پیری نزدیکتر
شکر که از غصهاش نمردیم. قدیما که به مرز چهل فکر میکردم مساوی بود با پیری و چمچشم میشد
اندک اندک آمد و مام چنان عادتیدیم بهش که انگار از اول همین بوده
یادتان همیشه جاوید ای کهن خاطرات پشت سر که من به پیری نزدیک شما در سنین خود بهجایید هنوز
بیبی شما از اینجا به بعد از من کوچکتر میشید. چون اکنون در مرز شمایم و فردا به مرز تازه میرسم که شما نرسیدی
همه آنها که رفتند و در یادهامان همانند که بودند و ما پیر میشویم
یادهامان همیشه نیکو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر