حالا با رویی باز و گشاده و بعد از نوشیدن لیوان چای احمد که البته هنوز هم تمام نشده
خواستم دوباره بگم سلام.
خب چیه؟ بچه بودی یادت ندادن سلام سلامتی میآره؟
به ما که یاد دادن .
البته نه مثل پشت کوهیها هر بار بریم و بیایم بگیم سلام
اما به فرض هم که گفتیم
چی میشه؟
درود فرستادن خودش نوعی دریافت درود از هستیست
لابد ایی قدیمیها یه چی میدونستن که میگفتن یا نه؟
ما فقط دیگه زورمون میآد بخندیم نه که مالیات بخوره
یا خدایی نکرده اطرافیان مون روداری کنن.
خلاصه که نمیشه ذات انسان خدا به نکویی گرایش نداشته باشه
سلام به همه موهبتهای درستة زندگی
بسکه بزرگه چشممون همهاش رو نمیبینه که فلهای باور کنه چنی خوشبختیم و برش داریم
وگرنه هست. اوه ه ه تا دلت بخواد هست
از الان تا باور دوبارة خودت این جهان سراسر معجزه میشود
پس داره.
ما باورش را گم کردیم.
یهکم جابهجا شو و اجازه بده زاویة دیدت یه چند درجهای تغییر کنه
خب تکون بخور.
زلزله که نیست یا پنجرهات رو عوض کن و مدتی هم از این یکی به بیرون نگاه کن
خسته نمیشی هر روز یک درخت، تنها، در حال شکیدن برابرت ببینی؟
ببین اونور تر یه جونهای هم سبز شده.
پرندهای بالای سیم برق نشسته
به گمونم مرغ بهشت باشه. دمش که اینطور میگه
خورشید.
تازه از این پنجره خورشید هم پیداست و نور امیدی که به قلبت میتابه
نخواستی؟
از یه پنجرة دیگه نگاه کن.
نداشتی؟
صندلیت رو جابه جا کن
حالا بشین اینور میز و پشت به پنجره
به درونت نگاه کن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر