از بچگی اصولا فابریک مدلم شاکی بوده
یعنی از اون مدلا که چرا اتاق کجه؟ چرا سوسک گوشة دیوار حیاط راه رفت
یا
من اصلا نمی..................... خوام
این سرم موند تا همین چارسال پارسالا پیشا
نه که فکر کنی از پسه عرفان و شمنزیم ، دون خوان و اینا فهمیدم گیر کارم کجاست
تو سختیها قدر راحتیها رو فهمیدم و از همة اونها مهمتر وقتی بود که برای اولین بار تنهایی عمیق انسانیام رو دیدم
از بیرون خودم دیدم.
از بالا
وقتی بالا و بالاتر رفتم از زمین هم دور تر رفتم
از اتمسفر هم بالاتر
بهخیالم و شاید راستی از کهکشانها گذشتم، سیاهچالهها و خلاصه هرچی راه میداد به تاریکی رسیدم
اون جایی که نه تو هستی و نه، نه
نه زمان هست و نه مکان
یه چی شبیه یکی بود
یکی نبود
یعنی اونی که بود خیلی هم معلوم نیست که واقعا هست یا تو فکر میکنی هست؟
دیگه نیستی اونجا . معلوم نیست کیفیت حضورت از چه جنس، اما مهم اینه که وقتی خودم را پیدا نمیکردم و اصراری هم نداشتم
از اون بالا تنهایی زمینیام رو فهمیدم
و بعد از اون کنار تنهایی زمینیام خیلی چیزها دیدم
وای فکر کن در این شعاع پهناوری که درش به نیستی رسیدم، هیچ معجزهای زیبا تر از زمین ندیدم
این فوق العاده است که تو یک زمین کوچولو موچولو میبینی که یه گوشة کوچیک هستی هم خورشید داره
هم ماه
هم زمستون و هم سیب رسون تابستون و انگور پزون اول پاییز
ما اینجا جنگل داریم، اقیانوس آبی ، اتوبانهای پر از چراغ
فوارههای پر شتاب
پر از آب
آب
واژة زندگی
بهنظرت اینها جشن هر روزه نمیخواد؟
دیگه عید لازم نداره
هر روز به افتخار زمین و شانس تجربة این بهشت کوچک جشن و پایکوبی حکمی الهی و واجب برماست
سلام هممحلی، همکلاسی، هم کیهانی
لحظههای در گذر از سهم مااز زندگی داره میره
لحظهها رو دریاب
تو هم امتحان کن
چشمات رو ببند و به درونت برو
یهو میبینی رفتی اون بالا و شایدم چسبیدی به طاق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر