گاهی وبنویسی بهنظرم کاری دیوانهوار میآد
از خودم میپرسم. اینا چیه اینجا مینویسی؟ فقط میخوای بنویسی؟
خب برو به کتابت برس
اگر نه؟
مورد داری بگو مام بدونیم
اینهمه سال داری مینویسی، تهش چی بود؟
چی گرفتی یا چی دادی؟
افکار توهم گونهای که خودت هم خیلی ازش سر در نمیآری
یا مهری که بی ربط و بیدلیل میخواهی ایجاد کنی و ناتوانی؟
در این ناتوانی شکی ندارم
از همه بدتر در مورد نزدیکانم هم ناتوان از آب دراومدم
حالا اینم از ورژنهای الهیست یا غیر الهی نمیدونم
اما گاهی از اینکه فقط مینویسم و عدهای هم لطف دارن و متنها را میخوانند، از خودم شاکی میشم
حتا خیلی از دوستانم که از جنس دختران حوا شماتتم میکنند که:
یعنی چی هر چی دلت میخواد اینجا میگی و میری؟
محدودهها حریم و اینا چی میشه
خب عزیز دل ننویسم میدونی چی میشه؟
ذهن ازم چیزی باقی نمیذاره
یه روز وارد اتاقم میشی از شهرزاد اثری نیست و یک توهم گنده اونجا به جای من نشسته
یعنی اصولا نویسندگی هم همین.
یا نقاشی
هیچوقت انگیزة به نمایش گذاشتن آثار نقاشی رو نفهمیدم
مگه اینکه کنارش بایستی که این منم
حالا از این من تا منه من چقدر فاصله است خدا داند و نه من
خلاصه که تهش رو بگیری همة زندگی آخرش که چی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر