۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه

آغازی متبرک



دو روز دور خودم چرخیدم و بهانه‌ها را برچیدم
هر چه دم، دستم بود برداشتم و به کارهای انجام شده پیوست
همه این‌ها برای این بود که نمی‌دونم از کجا شروع کنم؟
اگه روز اول هم قرار بود خیلی جدی کاری را از صفر، سفید شروع کنم، هیچ وقت جرئتش را نداشتم
برای همین گول خوردم و با یک بازی بچه‌گانه رفتم. قرار بود تو یک شوخی معمولی باشی که به دست من طرح می‌شه
تا این‌جا هم شوخی شوخی همون طرح اول رو چرخوندم
اما از دیشب که تصمیم گرفتم حتا شخصیت‌های اضافی را کم کنم و موضوع را از آدرس دیگه شروع کنم
مثل جناب خر شدم، وقتی توی گل مونده
تاحالا هر چی خواستم تغییرت دادم اما قالب رو نه. و چون می‌خوام سایه‌های وهم رو از خانواده جمع کنم
بچه‌های داستان هم حذف
خلاصه که هم فکر دنیام را کردم و هم فکر به آخرت
در نتیجه حالا دچار وسواس شدم
انگاری همه چیز نوک زبونمه اما نمی‌خوام بگم
نمی‌خوام الکی و بی‌ربط شروعت کنم
تو هم سیخونکم نزن به‌جاش اطلاعات جمع کن
تو قصد ظهور داری
کمک کن تا بهترین تولد را تدارک ببینیم
شاید که این آخرین حرفم بود
فریادی باش رسا
عشقی، اساطیری
رویایی، پر از آگاهی
از الست تا من
می‌خوام لحظه لحظه ها را در تو جا کنم
با هم قدم خواهیم زد و تو متولد خواهی شد
در زیباترین طرحی که از خود توقع دارم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...