دنیا بهقدری در سادگی میچرخه که ما قاطی کردیم و چون باور نداریم، دنبال راه کارهای سخت میگردیم که ما را به چالشهایی میکشونه که مسیر اصلی را از یادمون برده
شاید حتا اینکه منتظریم همه چیز فقط از راه دو دو تا چهارتا یی جواب بده که ذهن و عقل هر دو با هم بپسندند.
این دو هم چیزهایی را میپسنددند و باور میکنند که پیش از این براشون تعریف شده باشه
در نتیجه سادگی دنیا برای انسانی که در رنج باور این سادگی خلق شده بسیار دشواره
مثلا اگه بنا بود منو از بچگی تو جنگلی بیابونی جایی گم میکردند به خیر و مبارکی، حتما الان شهرزاد دیگری بودم
کاش از اول در یک خونة چوپانی یا کشاورز زاده میشدم
آرامش آمدن سپیده و رفتن شب بود و زندگی با حرارت و نشاط تمام در طبیعت آغاز میشد
دیگه به این کار نداشتم قبل از بیگ بنگ چی بوده؟
سر و ته ، ابر ریسمانها کجاست، ریسمانهای من کو ؟
چرا ریسمانهای الهیم پیدا نیست؟ یا اینکه حتا به ذهنم خطور کنه که آیا ممکنه شما نباشی؟
حتما از صبح تا شام شما کنارم بودی. گواینکه حالا هم با منی، اما با و کنار دو مقوله است که هر یک برای خودش جواب میده
باتو که باشم تنها نیستم. مثل وقتایی که میمونم چلک . فقط یک روز اول تنشهای تهران با منه
باقی منم و شما و طبیعت. که میشه با و در
بهشت آغاز میشه و من چه حس، خوبی دارم ! گاهی گرسنه میشم، میخورم.
خوابم میگیره میخوابم ، سپیده نزده هم با آواز بلبل جنگلی بیدار میشم. با ریتم زیبای طبیعت.
و هوایی چنان پاککه نمیذاره بیش از این بخوابی
عمل دوپینگ انجام شده و تو آمادهای تا آخر شب کوه هم جابهجا کنی
به این میگن زندگی
بیشترش شده همین بندگی که منو مجبور میکنه به جاهایی برم که عمری ترسیدم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر