بیانصافی و قدرناشناسیست هر کی این غروب پنجشنبه رو از دست بده
یهنموره عظر خوش آخرای اسفند را بههمراهش داره و یهنموره فرکانسهای ذهنیم چرخیده به سمت
حال و احوال خوش شبهای عید
خب بهمن چه که انقده عید رو دوست دارم. تازه همهاش هم که تقصیر من نیست
نصفیش زیر سر گلی که هنوز بچهاست و عاشق عید وعیدانه است؟
یعنی خود امشب که فابریک نمیدونم از چه جنس و فرکانسیست؟ اما از عصر یه عالمه خونه کم و کسر کردم و اسبابها را تکوندم
و انرژیهای خونه در فضا چرخید و تازه شد و با عطر عود پیچید
نورها رو تغییر دادم. یک چای احمد عطری تازه دم و آلبوم غزل، کارمشترک کیهان کلهر و شجاعت حسین خان گوش کردم
نماز خوندم و الانم حسابی خوبم
خب چیه؟ تو هم یه کاری باید بکنی که روزهات مثل هم تکرار نشه
با یک تعریف قشنگ بتونی آخر شبها بهخودت بگی هستی یانه؟
وقتی با چهارتا شمع و تمیزی و حتا نسیم تازه میشه تازه و خوب شد چرا که نه؟
منم یهوقتی معطل بودم یکی از بیرون بیاد و برام حال خوش بیاره. کلی طول کشید تا بپذیرم اینجوری کارم زاره
بیرون خبری نیست و هر چه که باعث میشه حال من عوض بشه باز این حال از درون منه که تغییر میکنه
یادش بخیر قدیما
فکر میکنی کسی میگفت، دپ شدم. یا اعصابم خرابه یا افسردگی دارم یا فریک زدم چت کردم
همه خوش اخلاق و خوش احوال بودن
همه چیز در سادهترین طرح جریان داشت به سادگی کلونهای زنانه و مردانة درهاکه مرزها را تعریف میکرد
تابستون یعنی هندوانه، انگور شمعدانی نمخورده و مهتابی خنک و پشهبند روی بوم
زمستون هم یعنی رب انار و گوجه، هر چی دلت خواست در زیر زمین آماده و برف تا زانوها مینشست
پارو معنا داشت و گذر و سرخوردناش حالی
بسه دیگه داره میره تو مایه تخیل. چون گذر مذر به تجربة ما نکشید
حتا کلون در
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر