شده از خستگی نتونی بخوابی؟
البته خیلی مطمئن نیستم این بیخوابی بیوقته از اثرات فنگشویی امروز؟
یا از داغی مغز من بسکه به شما فکر کردم
خودمم نمیدونم شما چه نیازی داری که من بهت فکر کنم؟ اما پنداری این نیاز در من به حد ویران کنندهای وجود داره
ویرانی در ریتم طبیعی زندگی و زنانگی
ذهنم خسته است و از سمت و سوی عاشقی هم که پنچر و ما موندیم که به چه چیز دلخوش کنک فکر کنیم
و باز میافتیم یاد شما که میدونستی آدم بیجفت در زمین بند نمیشه
حالا چی میشه که مال ما و بعضیا میشه یا شده؟ شما دانید لابد نه ما
خلاصه که نشد ما داریم به مرز خطر و نیم قرن و اینا نزدیک میشیم و شما پنداری با ما هنوز آنتن نمیدی؟
یا در حال حاضر مقدور نیست
تمام تنم درد میکنه و خستهام . اما باید بنویسم و شما هم که طبق سنوات پیشین به روی مبارک نیاری؟
خب همینجوریا لابد ما باید به نکاح و لقا الله و اینا هم فکر کنیم
یا اینکه عرش رو کی و ما رو کی و پیش از عرش کجا بودی و اینا گیر بدیم یا
یک راه آخر هم هست. خوابآور. خودت نگهداری زاناکس رو. من هر چی سعی میکنم با دارو پارو روحت رو الکی پلکی آلوده و بیحال نکنم ولی خودت نمیذاری
نکنه این همون منظور شما از جانشینی آدم بود؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر