۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

ویکتوریا و من


مارو باش تو رو خدا
آخر دقایق نود بازی به چی کشف کردم که اگه به‌موقع کشف شده بود، الان شاید یکی از خوشبخت‌ترین زنان عالم بودم
باور کن راست می‌گم به‌خدا. خودمم هنوز فکم رو نتونستم از زمین جمع کنم
فک اونم فک، تعجب
خب بهم حق بده. یعنی فکر می‌کنم که حق دارم و هر چی هست بازم زیر سر خانم والده و با مشارکت دایه قدسی نازنینم بوده
خمره‌ای که سال‌یان کمی برای ساختنش زمان برد اما برای حفظ محموله درونش تا پایان عمر من یکی توانایی داره
بذار از این‌جاش بگم:
این بانو ویکتوریا که تازه‌شم محصول ولایات آمریکای لاتین و ایناست یهچی به من یاد داد به قدر همه ارزش زنانگی در ایران
باور کن. حرصم نحور حدسم نزن ، فقط یه دقه صبر کن ببین چی می‌خوام بگم
از روز ازل کردن تو گوش ما یه خانم،؛ باید لیدی باشه، لیدی یعنی چنان مغرور که به سایه‌اش هم محل نذاره
خواستیم وقت اضافی غرور را پر کنیم خوردیم به خنس از کجا بیاوریم؟
رفتیم یه هویتی چیزی دست و پا کنیم بدتر شدیم آش زین‌العابدین بیمار
همه‌چی توش بود حتا لنگ کفش کهنه
بیچاره همینا رو خورد مرحوم نه به دار فانی و لقا الله و ..... اینا
مرگ مال ما آدماست
خلاصه که انقدر رفتم تو خواب تعاریف رایگان و بی‌مالیات اولاد ذکور آدم که از قرار تحویل همه می‌دن
که نخ در رفت و این بادکنک الکی رو باد با خودش انقدر برد اون بالا که یا کسی نمی‌دیدش یا اگر هم می‌دید از دستش در می‌رفت
اون‌وقت بیا ایی بانو ویکتوریا. در آن واحد دو فقره خاطرخواه داره که درجا مشتری پاشون خوابیده
زنی که همیشه سرویس و محبت پخش کرده.
اما ایی پسران آدم الا و بلا فقط ویکتوریا می‌خوان.
خب فکر کردی سی چی؟
این بانو مظهر سادگی، بی‌ریایی و جهالت. هر کی می‌گه دوستت دارم باور می‌کنه.
هرجا لازم شد به افه و کلاسش بر نمی‌خوره و می‌ره
خلاصه که همه رقم پاست برای لحظات آدم.
ولی امثال من باید در سنین خانة سالمندان همنشین غرورشون باشند



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...