خدا وکیلی هر چه میکشیم زیر سر این تکنو آلرژی میباشد جانم
قدیما. یعنی اونوقتایی که بچه بودم. در محلة ما همه تیوی نداشتن و گاهی همسایهها جمع میشدن برای تماشا.
مثلا هرگز روز تاجگذاری پهلوی را از یاد نمیبرم. بانوان گرام محله جمع بودن اونجا تافیلم تاجگذاری ببینند
تازه اینکه چیزی نیست
از این مهمتر جمعهها بود که داییجانها و عهد و عیال میآمدن منزل بیبی
باز این تیوی و بیبی جهان را پر رنگ و زیبا میکرد
حالا که هرکی یه تیوی و اینترنت و ... در اتاقش داره. حتا افراد خانواده در یک خونه هم رو نمیبینند
چه به صلة رحم و دید و بازدید در روز جمعه
خلاصه که جمعهها یادش بخیر.
از کلة صحر دیگ بیبی روی اجاق بود و اهل بیت یکی یکی میآمدن و همگی مینشستند پای تیوی
و هرگز از یاد نخواهم برد روزی را که فهمیدم بیبی خیلی موندهگار نیست
شاید برای همین از جمعه بدم میآد
از جمعهای با طرح گلدان گل کاغذی به رنگ ارغوانی روشن
نمیدونم چی شد و یا چرا؟
در حیاط با بچهها میدویدیم و شاد بودم که آنتنهای معروف به آواکسم از پنجرة اتاق شنید بیبی
بیبی چی؟
بیبی مریض و دکترهای روس هم جوابش کردن و قراره به هر هر ضرب و و زور شده نگهش دارن
البته دست خانم والده درد نکنه که حق اولادی را ادا کرد و بیبی را از چند هفته به شش ماه کش داد
دربارة دستش
باید از بیبی شنید که آیا از بستری بودن و رنج کانسر راضی بود یا نه؟
بههر حال که همون لحظه از موج خبر بد زیر پنجرة اتاق تیوی خشکم زد. چی شد که گلدان کاغذی از اون بالا افتاد
نزدیک بود بیفته روی سرم
چه بسا حیرت سنگینم از خبر زد پسه کلة گلدان و از اون بالا افتاد کنار پای من
خبر با صدای شکستن گلدان پیوند خورد و شد پس زمینة روزهای جمعه که از سپیدی به تاریکی متمایل شده بود
یادش بخیر بیبی که تا وقت مرگ نمیفهمم که تو دست گیرم بودی یا دشمن؟
ذهنم از اون موقع قفل شد تا حالا
راستی بیبی دوباره دیشب خواب بانوی تو رو دیدم. " فاطمه" و پدرش. اینبار نه شیطون دنبالش و نه فضا تاریک و نه من ترسیده بودم
حتما ورق خیری بر باورهام کشیده شد؟ یا نه؟
اولین بار این بانو از چاه بیرون میکشیدم که به دست ابلیس اسیر بود. پنج شش ساله بودم. بیتاثیر از قصههای شما نبود
اما رفت تا حالا که اینبار پدرش کنارم بود . در روشنی شیری و نور کهربایی غلطهام رو اصلاح میکرد. شاد بودم بیبی
ابلیس اونجانبود و تاریکی رفته. یعنی این پایان کابوسهایی نیست که تو برام طرح کردی؟
خدایا اگر هنوز بیبی روح داره و هست.
روحش شاد که من از ته دل ازش راضی و سپاسگذارم
بیبی جمعهها همچنان با عطر یاد تو و پدر جاری میشود
یادهاتان جاوید و خدایگونه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر