از نماز مغرب رفتم تو کارسوژة تازه
سوژهای که نه غمگنانه و نه بیربط خوب باشه
یه چی که منو از پشت سر چنان جدا کنه که
گویی هرگز نبوده
منظور فراموشی نیست
یه خروار آدرنالین، بهتره
شاید باید انقدر
بالا و پایین بپرمضربانم بره بالایادم بیفته دل دارم؟
یا بدوم ؟
و حتا میشه با یک چرخفلک مشتی جبران کرد ؟
شاید هم تاب بازی؟
هر چی بالا میریم؛ افسرده و سنگین تر میشیم !!
نه بازی و نه تاب و نه طناب
نه حرفی رو حساب و همه اهل کتاب
بازی بود و ترشح، به وفور آدرنالین
خدایا از اون بالا اگه میتونستیمنو بگیر
تازه تازه دارم کشف میکنم چیزی که نه تنها من که
ما همگی کم داریم مقداری آدرنالینه
برای اینکه دوباره زندگی رو از سر شروع کنیم
پابرهنه روی چمن خیس بدویم ونترسیم که منیم
وای خدایا قربون اون روزا که حضرتپدر
وقت سفر
چادر به سر، ما میکرد
همیشه که نه
ما بخشی از ناموس شهری بودیم که هیچ ربطی بهما نداشت
جز اینکه اونجا دختر باباحاجآقام باشم و آبرو براش بذارم
حالا که خودم را در آینة پشت سر میبینم
همه عمر شیرینم رفت به بهای نام بزرگوار باباحاجآقا
و ما موندیم دختربابا و
بالاترین نیازمون
یه انگشدونه
آدرنالین نایاب
سوژهای که نه غمگنانه و نه بیربط خوب باشه
یه چی که منو از پشت سر چنان جدا کنه که
گویی هرگز نبوده
منظور فراموشی نیست
یه خروار آدرنالین، بهتره
شاید باید انقدر
بالا و پایین بپرمضربانم بره بالایادم بیفته دل دارم؟
یا بدوم ؟
و حتا میشه با یک چرخفلک مشتی جبران کرد ؟
شاید هم تاب بازی؟
هر چی بالا میریم؛ افسرده و سنگین تر میشیم !!
نه بازی و نه تاب و نه طناب
نه حرفی رو حساب و همه اهل کتاب
بازی بود و ترشح، به وفور آدرنالین
خدایا از اون بالا اگه میتونستیمنو بگیر
تازه تازه دارم کشف میکنم چیزی که نه تنها من که
ما همگی کم داریم مقداری آدرنالینه
برای اینکه دوباره زندگی رو از سر شروع کنیم
پابرهنه روی چمن خیس بدویم ونترسیم که منیم
وای خدایا قربون اون روزا که حضرتپدر
وقت سفر
چادر به سر، ما میکرد
همیشه که نه
ما بخشی از ناموس شهری بودیم که هیچ ربطی بهما نداشت
جز اینکه اونجا دختر باباحاجآقام باشم و آبرو براش بذارم
حالا که خودم را در آینة پشت سر میبینم
همه عمر شیرینم رفت به بهای نام بزرگوار باباحاجآقا
و ما موندیم دختربابا و
بالاترین نیازمون
یه انگشدونه
آدرنالین نایاب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر