۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

دستم بگرفت و پا به‌پا برد



مدیون منو هفت پشت منی اگه فکر کنی حتا از اندوه دشمنم حتا به سزا شاد بشم
هنوز چهار.
نه سه و نیم ستون سالم موندة بدنم داره مثل اسکلت فلزی لخت توی سرما می‌لرزهو صدا می‌ده
پناه می‌برم به خدا از شروسوسة اهریمن
و هم شما را شاهد می‌گیرم
نه اهل، تلافی و نه خوش‌حالی از رنج یکی از ذره‌های وحدت وجودت باشم
از صبح نه یه جیغ
با جیغ و ویغ‌های طویل و سروصدا در این خونه لرزیدم، ترسیدم، ضربان قلبم رفته تا شما
چه‌قدر زشت و غیر انسانی وقتی این‌طور به جون هم می‌افتند
به یاد آیاتی افتادم که از قیامت می‌گه و این‌که هیچ کس، کس و کار خود را نمی‌شناسه
پدر فرزند رها می‌کنه از ترس و وحشت
وقتی که به هم می‌گن: تو منو به راه جهل و گمراهی بردی
وقتی فریاد زده می‌شه: تو خواستی، تو وادارم کردی این کار ها رو بکنم
و دیگری نعره می‌کشه: تو چرا کردی؟
چرا می‌اندازی گردن من؟ می‌خواستی نکنی
وای خدا
هر لحظه تو فقط منو پا به پا راه ببر

تحمل بازتاب بدی‌هایی که به زندگی‌م روا داشتند را هم ندارم
خدایا چشم‌های‌مان را بگشا
دل‌هامان را زلال و شیشه‌ای
بی کدورت بی حرص و طمع
بی خشم و نکبت و آز
بگردان
به‌تو پناه می‌برم که
تنها پناهی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...