ده دوازده ساله بودم به تماشای تئاتر شهر قصهای ( کار زنده یاد بیژن مفید ) رفتم که در خانة پیشآهنگی نارمک به نمایش درآمد و منو پیوند داد تا نسلها بعد به خودش
تا سالها شبها با نوار صدای شهر قصه میخوابیدم
تمام دیالوگها را حفظ بودم و باهاش مثل خر خراط کیف میکردم
خدا رو چه دیدی چه بسا که احساس سیمپاتی من با این موجود مفید و دوست داشتنی پیدا کردم سر منشاءش همونجا بود
خر عاشق
آره، داشتیم چی میگفتیم؟
بنویس
مارو دیونه و رسوا کردی، حالیته؟
اما اونا رو ول کن و بیا الان
وقتی از پشت اتاق پریا رد میشم و میشنوم شهر قصه گوش میده
و میگه:
قبل تر ندیده و نشنیده بوده
نمیدونی چه حس خوب و آرامشی بهم میده
انگار از بچگی گوشش میدادم؛ نه؟
یه کم فکر کردم گفتم:
یه کم دیرتر شنیدی
اون موقع که من چهارده پونزده یا ده ساله بودم
بالاخره این ژن و سیستم بانک اطلاعاتی فقط در قسمت بلبل زبونی کار نمیکنه مادر جون
و
دیدم چطور یک ژن میتونه برنامه ریزی یا اصلاح بشه
شک ندارم تا نسلها با این نوار همونقدر لذت میبرند که از شنیدن والس دانوب آبی
یا شعر پریای خط خطی یا حتا چه بسا قصههای بیبیجهان
و............... حافظة من یا تو..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر