خیلی عادی و معمولی و مثل خیلی شبهای دیگر تکراری
خوابم نمیبره
البته بگم یه نموره تقصیر معین بود
قدیما هر موقع دل شکستة عشقولانه میشدیم جامون پشت پنجره بود و ترانة داریوش در جریان
و اشکهای ما هم براه
و آقا عجب حالی میداد؟ نمیداد؟
الان دیگه خودم را ریز ریز هم بکنم نمیتونم با یک ترانه حالی بهجالی ، متمایل به عشقولانه بشم
و عجیبه از معین که از عهد سلیمان یا داوود به اینور گوش ندادم
شاید منو یاد دورة تاهل میانداخت و دوست نداشتم
دهه شصت بود و معین
شما که یادتون هست انشالله؟ خلاصه که امشب بیربط گوشمون دو بار افتاد به پست معین
به خودم اومد ، گلوم از بغض میسوخت و چشمام آلبالو گیلاس میچید
اما به سبک تام که توی خواب دستش رو میبره و صحنه رو از روی هوا پس میزنه
کانال تیوی رو عوض کردم
رسیدم به سوال و جوابهایی که دیشب با خودم داشتم و نتیجه اینکه
هنوز خیلی چیزها سر جای خودش هست، دیگه نمیخوام.
یعنی این بهترین گزینهایست که کاش از اول تیک زده بودم
تنها جواب ممکن
بد نیست آدم دائم خودش رو تعبیر و نفسیر و در اون جهت برنامه ریزی کنه
نه؟
حالا یعنی برم بخوابم؟
نه که خوابم نیاد ها. نمیدونم چرا پام نمیکشه به سمت تخت
اینم لابد یه جور مرض ناشناخته است به سبک آنفولانزا مرغی که یقیین خیلیهامون داریم
و چون گرمیم خبر نداریم
مثل گضنفر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر