یهزمانی شب جمعهای بود و خرما و فاتحة اهل قبور
بعد از تصادف این یک قلم از سرم افتاد
چون فهمیدم با مرگ همه اطلاعات زمینی و هویت شخصی تموم میشه و قبری که براش زار میزنیم صاحبی نداره که بیاد و ببینه
باز دلمون خوش بود که روح میره یهجایی و مسیر و ادامه میده
با فرضیات جدید که روح تبخیر میشه و هر ذرهاش باز یک روح تازه
دیگه نمیدونم بگم: مرحوم فلانی یا نه؟
اینا رو گفتم که یه کلام بگم: یادش بخیر مرحوم ذاکری. روحش در جنت و آزاد
اولین چیزی که یادم داد گفت: وقتی داری جملهای مینویسی که پیداست مربوط به تو است لازم نیست اولش من اضافه کنی تا معلوم بشه
مخاطب خودش میفهمه
مام از اونجا شدیم ما و تمرین کردیم ننویسیم من
بنویسیم ما
ما منظورم من و خداست
البته که منظور مرحوم ذاکری این نبود که من بشه ما
میخواست من از سرم بیفته که تا حدودی موفق بود و انگاری داره ته موندههاشم میره
خدایا رسمالخط و آئین نگارش زندگی را به ما ارزانی دار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر