۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

شکاف، ترس




حالا از ترس بگم
هنوز هفده سال نداشتم که پدر جهان را ترک کرد. در اوج ناباوری هم تنها شدم، هم خانم والده شد قیم و همه کاره‌ام و هم از اون به بعد قارچ‌های عظیمی در سرم رشد که به‌نام مالکیت، قانون، دادسرا، اداره سرپرستی ......... تک تک به‌علاوة خاطرة جمعی همگی از دهة شصت همیشه منو از هر لباس سبز می‌ترسونه
گوشم بیش از هر چیز به اسم وکیل آشنا و عادت کردم دیگران مشکلات را برطرف کنند
قیم، سرپرست مادر.
وقتی خسته برمی‌گشت خونه چنان درگیر مسیر رفته و اومده بود
که تک تک سوئیچ‌های منو می‌بست
همیشه از این اماکن وحشت داشتم. وقتی دادگاه بازی‌های با ولیعهد مادر تمام نشد، پای خودمم کشیده شد به میون
نمی‌شه همه داراییم رو به حلق وکیل بریزم. که بی پول یک کلمه هم حرف نمی‌زنه
در نتیجه مجبور شدم بعد از چهل و چند سال با تمام این نقاطه مه‌طور مستقل مواجه بشم
تجربه کنم، ترس‌هام رو بشکنم، به آگاهی و اطلاعات حقوق انسانیم آشنا بشم و به دنبال حقم برم و باور کنم
من هستم چون الان این‌جا و در این نقطه قرار گرفتم
اگر این تجارب بارها داره تکرار می‌شه یعنی باید یک‌بار برای همیشه با همه‌اش مواج و تجربه‌اش کنی. آگاهی‌ش را برداری
و پوست تخمه‌های خاطره‌اش را هم ببخشی و بریزی دور
دوسال پیش وقتی نوبت تعویض پلاک ما شد، عزای دنیا به دلم نشست. مدارک را دادم یکی و رفتم چلک
شبی که برگشتم پلاک رو دیدم روی ماشین. اما صبح که اومدم پایین دیدم یکی‌ش نیست
کار نداریم که کدوم چموش بی‌انصاف و بی‌مهری کنده. مهم منم که با زبان کیهانی آشنایی دارم
و ماشیم با یک پلاک بهم گفت: عزیز بیخودی پول حروم کردی باید بری از اول پلاک بگیری
نصف روز هم کار نداشت. پلاکی که به‌خاطرش نزدیک ویست تومن پولی رو دادم که همه مدارکش بعد جعلی از آب دراومد
مثل معاینه و ......... این‌چیزا. طرف خودش کارمند شهرک آزمایش بود و با کپی بازی پلاک رو عوض کرد. اما در حقیقت کاری انجام نشده بودو باید خودم همه را انجام می‌دادم
اون‌جا فهمیدم این سیر تکاملی‌ست که آغاز شده
اما یادم نبود که انسانم و گاه و بی‌گاه با فراموشی کم می‌آرم
در این چند روز گذشته در حال عبوری سخت و زایشی دردناک بودم که نمی‌شد با تمرکز بیام و از هر یک بگم
تازه از ظهر به آرامش رسیدم. در ست وقتی پا به درون محوطة کلانتری110 فلسطین گذاشتم
چنان احساس امنیت به وجودم نشست که همه اضطرابم با یک شوک ق.ی به زمین ریخت
نه که تا حالا نرفته باشم
رفتم. پلاکم و دزد ماشین و اینا. اما نه برای خواستن امنیت
یعنی در ذهنم این نقطة نمی‌تونست
نقطة امنیت باشه.
اوج بدی و پلشتی درحال گردش، جامعه اون‌جا در حرکت و با دو چشمت همه را می‌بینی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...