ده دوازده سالگی همسایه یک خانوادة بسیار محترم بودیم.
یعنی سه تا خونه کنار هم نصف یک خیابان را گرفته بود.
خیابان لادن، میدان هفتحوض نارمک.
اول خانوادة ایزدی بودند
پدر آرشیتکت سازندة سه ویلای شکل هم که وسطیش ما بودیم
سومی هم خانوادة مقدم، اون موقع
با اینکه دو یا سه پسر داشت راست کارم نبودن
لوس و بچه ننه و اندکی خنگ بودن.
خونه اول.
خانواده ایزدی" خانوداگی پیش از انقلاب رفتند فنلاند"
خانم، استاد دانشگاه
و در خاطرات من
خانم ایزدی که یادش بخیر عمرش دراز باد. زیباترین طرح زنانه را بافته
دختر بزرگ خانواده، نغمه ، نقاش.
فکر کنم هنرهای تجسمی میخوند و پیانوی فوقالعادهای هم مینواخت
بعد شعله بود. نقاشی میخوند. مینیاتوریست بود
و آخر همه پرتو پسر خونواده که دوست و همبازی من بود
تو میتونی بهراحتی تصور کنی که دختر جنگلی خونواده
وقتی نه در گلخانه و نه بین دست مهربان توری باشه
حتماالان بالای پلههای پشت بوم نشسته و به پیانو نواختن اعضای مونث خونواده گوش میده
نغمه زود ازدواج کرد و پیش از همه از ایران رفت.
پیانو از این به بعد به تصرف شعله دراومد و من هر شب، عاشقتر میشدم. تا روزی که بهم یاد داد لمس و با اون بنوازم
خیلی کوچک
خیلی کوتاه
شاید حتا، نوعی دعا ؟
وای؛ دختر جناب اشرف الحُجاج و ساز و مطربی؟ استخفرا...
ولی حالا که کانون ادراکم در زمان، پرتو چرخیده
میفهمم؛ در این ولگردیها الگوهام رو از خونه همسایه میچیدم
دخترمدل برابر، اصل دختر خانوادة ایزدی " بهایی " که جز خوبی، ادب، متانت، حرمت، حفظ قوانین و ............. از این خانوادة اهل قلم ندیدم
خانم والدة ما همون زمون توی خونه به فخر زمان هم فخر میفروخت
به فیس، چی؟ نمیدونم.
سلام پرتو
پرتو ایزدی.
هر جا که هستی.
سبز، رنگین کمانی و پاینده باشی
سلام شعله که با زیبابی در همه زوایای فردیت چنان منو شیفتة خودت کردی
که در زمان نوعی از تو شدم
درود به خانوادة ایزدی
خانم مهین ایزدی و پرتوی نازنینم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر