۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

انعکاس بیرونی‌ها



و اما دیشب
خب حس شیرین و دلچسبی بود. بالاخره این طلسم چند ساله شکست و من برای شادی پریا در جمع آدم‌های قدیمی قرار گرفتم
هنوز در حال مرور تصاویرم
خیلی اتفاقی
خیلی همین‌طوری این‌طور شد که من موندم و ردیف اول سمت راست سالن ، تنها
پشت سر سالن تا آخر پر بود و آقای پدر نتونست بیاد جلو بشینه چون چند دقیقه دیر رسیده بود
مثل همة زندگی پشت سر رفته که در هر شرایط ان‌قدر دیر می‌رسه که ذوق طرف کور می‌شه یا زحمات تموم شده
البته اقتدار منم بی تاثیر نبود. خداوکیلی تحمل خودش و همسر « سینزده، همساده‌مون » را ندارم
از قدیم گفتن، دوری و دوستی
و مرور سال‌های تنهایی ما.
منو و پریا.
حتا پریسا که از همه تنهاتر بود
و اینکه زندگی چه بازی برای ما رقم زده بود کین خواب، اینهمه آشفته بود؟
و دیگه حس آرامش.
آرامش از دیدن نتیجة تا اینجا و انعکاس بیرونی‌ها
البته از باب پریسا خیلی وقت پیش نتیجه دیده شد و سرشار از شادی شدم
مونده بود این
یه‌جور در رفتن خستگی بود که افتخارش فقط مال پریاو من بود
حس خوبی بود
انگار تنهایی و رنج سال‌ها بیوگی از یه‌گوشة ستون فقراتم خارج شد
رنج روز و شب‌های تلخی که در هر لحظه‌اش باید هم مرد و پدر و هم مادر مهربان بودم
و چطور خستگی ها از مادری و عطوفت از زنانگی جدایم کرد و به سوی پدری و خشکی نشاند؟
شب خوبی بود
یک مرور کامل ، برای من کارنامه‌ای
استاده پیش رو


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...