۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

سلام هم محلی خوبی



شاید به مزاح می‌گفت:
من یک چای دم می‌کنم، یک هفته می‌خورم
غذا هم تا یک هفته قابل خوردن است
داشتم یدونه شاخ ریزه میزه درمی‌آوردم
که خب تنها موندیم که موندیم
دنیا که به آخر نرسیده که ما تنهاییم
اگه بنا بود بی جفت نتونیم زندگی کنیم مثل هابیل و قابیل دوقلو می‌شدیم
وقتی می‌بینیم خیلیا تنهایی را برگزیدن،‌بعد با کمال حیرت متوجه می‌شی. در حال عذاب و یا شاید به‌نوعی تنبیه خودند
چطور ممکنه چون تنهاییم به خودمون احترام نذاریم
من در روز بارها چای با طعم‌های مختلف دم می‌کنم
به وقتش ساعت قهوه و موزیک دارم و اگر لازم شد میهمان بازی‌های دوستانه
دیدار با آدم‌هایی که هم‌دل منند و هم گل. رفقای عزیز تر از برادر
خواهر، مادر، وشاید حتا همسر
به هرحال اومدم که زندگی کنم. حالا اگر عرضه نداشتم جفت باشم و سهل‌تر این مسیر را طی کنم
زیرسر غرور یا بی‌دست و پایی خودم بوده و حتا شاید معیارهای غلط
وشاید مادری؟
به هر حال باید در این تنهایی‌های مداوم خود را دوست داشت و بهش احترام گذاشت.
یا نه؟
تو اگر به‌خودت مهر نورزی
چطور بیگانه تو را سرشار از مهر کند
راستی
سلام هم محلی
هر چند من می‌گم سلام و تو جواب نمی‌دی
با اینحال باب سپاس از خودم و زندگی به تو می‌گم:

سلام هم محلی خوبی؟


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...