نمیدونم عاشق چیه اسفند و ایام عیدم که نرفته برمیگردم و به خونه پناهنده میشم
عصر امروز و نمه بارون و خیابونای شلوغ تهران بیش از خرید خونه قد نمی داد
نمیدونم شاید حسودیم میشه که دوست ندارم شلوغی شب عید رو ببینم؟
هر کسی یه کسی رو داره که فکر میکنه اونیکی بهش مربوطه
ولی من حتا زیر بوته هم عمل نیومدم که دلم به سایة بوته خوش باشه
هیچی.
ولی معنیش این نیست که حالم گرفته و ایناست
بد نبود در نقش مادر نمونه رفتم و اومدم و حالا در تدارک شام عید و دخترها هم خونه رو روی سر گذاشتند
خوبیش اینه که هیچ حسی با ما نمیمونه وگرنه حال این دخترا گرفتنش طبق قوانین واجب بود
مگه میشه عید باشه و بچه تو کوچه باشه و سر سفرة عید ننشینه
حالا گیریم که سفره از مد افتاده باشه
ولی حس عید یه حس خوبه که فقط واژة سفره را میطلبه
و چه بدی داره اگر ما هر روز را عید بدانیم و در سرور زندگی کنیم؟
زندگی همین روزهاست که در حال گذر است. پس حتا تنهایی هم باید جشن گرفت
همیشه مجسم میکنم اگر یاری بود که بخواد صبح تا شب خونم رو به شیشه کنه و ......... وای حالم بد میشه
بذار همین تنهایی رو تحمل کنیم تا ناز این اولادان بیجنبة آدم را کشیدن
بریم فعلا به این دخترکان ماه روی خودم سرویس بدم که انگار از این دست به اون دست دادم و راه دوری نمیره
سفرههاتان پر خیر
پر روزی
دورش شلوغ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر