یه دوسه ساعتی زور زدمو همه نیروهام رو صدا زدم بلکه یه حرف خوبی بزنم
البته معانی خوب و بد هم خیلی متفاوت و نحوة گفتنش هم فرق داره و میتونه به صداگی مفاهیم را زیر و زبر کنه
اما در هر نوعی که باشه شنونده باید خودش عاقل باشه
خب در اینکه حالم بد میشه، هیچ شکی نیست. حال همهمون بد و خوب داره. ما غیر از احوالات درونی خود با هزار چیز حالمون بالا و پایین میشه
نخند
دارم حرف جدی میزنم شاید
از کواکب و انواع شهاب زمینی و زیر زمینی گرفته تا.......... همسایههای اطراف و هر کی که طی روز بهما فکر می کنه
برماتاثیر میذاره. کار زیر سر امواج انرژیست
میگم نخند
تو ، من، این گلدون رازقی، آسمون بالا سر. کوه و دشت و دمن همه اشکال مختلفی از انرژی هستیم
خب پس تا افکارما انرژی ساطع میکنه. تا اینجاش که خرافی و اینا نگفتم؟
من اینجا خیلی ساده یه درمیون از ایمانم میگم
یه درمیون از دردهای ایمانم میگم. دردهایی که منو به چالش کشونده
به مبارزه و انتخاب و آزمون و خطا و اینکه باید بهترین تصمیم بهترین انتخاب را داشته باشم
از باب اینه که پذیرفتم همه چیز زیر سر افکار و تصمیم گیریهای منه
من فقط از خودم، آرزوهام، انتخاباتم ............... هر چه هستم میترسم. من از خودم میترسم
از تصمیمی که بیست هفت سال پیش گرفتم و هنوز تاوان میدم
از خروج احمقانهام از خونه به وقت خشم، تصادف و مرگ
من از همه اینها خسته ام. میترسم. ازعملکرد خودم
من
نه بیرون از من. نه خواست خدا. نه باعثش ، تو. همه حاضرن کلاهت را بردارن. تویی که باید مواظب کلاهت باشی
بیرون از تو خبری نیست
کمکی نیست
چون به این نقطه رسیدم. بالا رفتم. هر چه بالاتر
در نقطهای که فقط زمین را دیدم و بعد حتا زمین هم پیدا نبود
من حقیر شدم. به صفر رسیدم و فهمیدم هیچ چیز نمیدونم و باید بدانم
باید مراقب باشم. کسی مسئول مراقبت از من نیست . کسی جز من حقیقت این من نیست
من فقط نمیدونم باید چکار کنم
خسته شدم بسکه به خودم فکر کردم. از خودم ترسیدم و مراقبش بودم
من دلم میخواد مثل گلی پابرهنه روی علفهای خیس بدوم
دلم میخواد شاد و آزاد باشم و از این همه تنهایی مثل همه آدمها خستهام
زهرا جان تو با من یکی نیستی
تو اول راهی . مسیرت را انسان خدا گونه بساز
من فقط تصویرم که آینه توام. فقط برای اینکه بگم، همه ما تنهاییم. تو تنها نیستی
همه ما مبارزه میکنیم
همه ما هستیم
حتا اگر اکنون در تاریک ترین لحظه شب ایستاده باشیم
همیشه سپیده هست، طلوع هست و حیات جاری و سبز ادامه دارد
به زلالی چشمة گیان که تو نمیشناسی
البته معانی خوب و بد هم خیلی متفاوت و نحوة گفتنش هم فرق داره و میتونه به صداگی مفاهیم را زیر و زبر کنه
اما در هر نوعی که باشه شنونده باید خودش عاقل باشه
خب در اینکه حالم بد میشه، هیچ شکی نیست. حال همهمون بد و خوب داره. ما غیر از احوالات درونی خود با هزار چیز حالمون بالا و پایین میشه
نخند
دارم حرف جدی میزنم شاید
از کواکب و انواع شهاب زمینی و زیر زمینی گرفته تا.......... همسایههای اطراف و هر کی که طی روز بهما فکر می کنه
برماتاثیر میذاره. کار زیر سر امواج انرژیست
میگم نخند
تو ، من، این گلدون رازقی، آسمون بالا سر. کوه و دشت و دمن همه اشکال مختلفی از انرژی هستیم
خب پس تا افکارما انرژی ساطع میکنه. تا اینجاش که خرافی و اینا نگفتم؟
من اینجا خیلی ساده یه درمیون از ایمانم میگم
یه درمیون از دردهای ایمانم میگم. دردهایی که منو به چالش کشونده
به مبارزه و انتخاب و آزمون و خطا و اینکه باید بهترین تصمیم بهترین انتخاب را داشته باشم
از باب اینه که پذیرفتم همه چیز زیر سر افکار و تصمیم گیریهای منه
من فقط از خودم، آرزوهام، انتخاباتم ............... هر چه هستم میترسم. من از خودم میترسم
از تصمیمی که بیست هفت سال پیش گرفتم و هنوز تاوان میدم
از خروج احمقانهام از خونه به وقت خشم، تصادف و مرگ
من از همه اینها خسته ام. میترسم. ازعملکرد خودم
من
نه بیرون از من. نه خواست خدا. نه باعثش ، تو. همه حاضرن کلاهت را بردارن. تویی که باید مواظب کلاهت باشی
بیرون از تو خبری نیست
کمکی نیست
چون به این نقطه رسیدم. بالا رفتم. هر چه بالاتر
در نقطهای که فقط زمین را دیدم و بعد حتا زمین هم پیدا نبود
من حقیر شدم. به صفر رسیدم و فهمیدم هیچ چیز نمیدونم و باید بدانم
باید مراقب باشم. کسی مسئول مراقبت از من نیست . کسی جز من حقیقت این من نیست
من فقط نمیدونم باید چکار کنم
خسته شدم بسکه به خودم فکر کردم. از خودم ترسیدم و مراقبش بودم
من دلم میخواد مثل گلی پابرهنه روی علفهای خیس بدوم
دلم میخواد شاد و آزاد باشم و از این همه تنهایی مثل همه آدمها خستهام
زهرا جان تو با من یکی نیستی
تو اول راهی . مسیرت را انسان خدا گونه بساز
من فقط تصویرم که آینه توام. فقط برای اینکه بگم، همه ما تنهاییم. تو تنها نیستی
همه ما مبارزه میکنیم
همه ما هستیم
حتا اگر اکنون در تاریک ترین لحظه شب ایستاده باشیم
همیشه سپیده هست، طلوع هست و حیات جاری و سبز ادامه دارد
به زلالی چشمة گیان که تو نمیشناسی
من فقط نمیدونم باید چکار کنم
پاسخحذفاین جملة شمااست . کاشکی به تمام باور میکردی و از سر راه خودت کنار میکشیدی. شاید وقتش شده اجازه بدی یکی دیگه کاری بکنه؟
موقعي که خداوند به تو آرامش ببخشد چه کسي مي تواند براي تو گرفتاري ببار آورد(کتاب مقدس)
پاسخحذفانتظار آرامش بخشیدن از جانب خداوند برای من خطا که باز نیاز به دیگری بیرونیست. اگر به باور سکونتش در من رسیده باشم پس با امکانات او به تجربه آمدم. هر چه هست تنها با من است .
پاسخحذفمسافر، حبیب خدا
پاسخحذفبه خودم اعتماد ندارم
اختیار به دستش بدم
به کی راه بدم؟