۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

بفرما تو، عاشق بشیم



در روز اول اراده کرد
در روز دوم هم اراده کرد تا روز ششم همین‌طور هی اراده کرد و اراده کرد تا جهان را آفرید
بعد نشست نگاه کرد
نگاه کرد و نگاه کرد تازه فهمید این‌ها که ساخته به چه دردی می‌خوره؟ به فکر افتاد به‌درد خورش کنه
دیگه همه‌جا بهشت و آهوان و رود و فلان و اینا تا عشق را دید
متوجه جک و جونورایی شد که به حکم غریزه برای هم پر می‌گشودن و غمزه و .......عشق‌ می‌ورزیدن
تصمیم گرفت بفهمه این چیه که باعث می‌شه اینا این‌طور از سر و کول هم بالا برن؟
شاهکار کرد و ما را ساخت که بتونه از طریق ما چیزی رو تجربه کنه که خودش حادثی بین دو موجود بود
یک چگالی عظیم به قدرت چگالی انفجار اتمی
چاره‌ای جز ذره شدن در وجود ما نبود چون، جفتی نداشت که بخواد مهرورزی را درک کنه
نفهمید این منه خداوندگاری ایشون در هر که و هرجا که باشه
عشق از اون‌جا دور می‌شه
حتا اگر به قاعدة بنی بشر ریز شده باشه هم، در ابعاد خودش زیادی می‌شه
و باز عشق راه نداد
حالا ما موندیم و خماری عشق و خدا
یکی نبود بپرسه، چی می‌شه که خلقت شما سمت و سوی تکاملی لازم می‌شه؟
شما از اول مگه نمی دونی چی می‌خوای خلق کنی؟
خب عزیز من کمی به عقوبتش فکر کن
خدایی و عشق باهم؟
خب اینم که در نهایت شد حکایت لیلیت و آدم
هر دو می‌خواستن رئیس بشن، شدنی نبود
لیلیت و زدی کنار و برای ابد دشمن تراشیدی
به‌جاش
حوای توسری خور بیچاره را آفریدی
خب راه نمی‌ده و برای همین ملت مجبورن، دون آدمیت برن
خدا رو بذار پشت در
بفرما تو
تا عاشق بشیم

۱ نظر:

  1. نمیشود هم خدا بود و هم عاشق شد . دو حاکم در یک کاخ نگنجد و عشق پانمیگیرد

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...