با تمام حس و وجودم درک کردم که چطور جد بزرگوارم آدم نتونست جلوی خودش رو بگیره
و دمی به خمرة سیبهای بهشتی نزنه
حکایت من است و امروز و بلاگر
از صبح مدیریت اجازه ورود نمیداد و مونده بودم دست و پا بسته وسط پاتیل حنا
انگار نه انگار امروز آدم بودم
از صبح هزار و یک سوژه دیدم که میشد
باهاش صد تا پست نوشت
آخه خبر هم داغش خوبه و این را چون همه میدونن انقدر نگرمون داشتند پشت خط که بیات شدیم
فعلا این را به عنوان جشنواره آغازین امروز مینویسم که عقده از دلم بره
بعد بیام سر صبر حکایتهای امروز را تعریف کنم
و دمی به خمرة سیبهای بهشتی نزنه
حکایت من است و امروز و بلاگر
از صبح مدیریت اجازه ورود نمیداد و مونده بودم دست و پا بسته وسط پاتیل حنا
انگار نه انگار امروز آدم بودم
از صبح هزار و یک سوژه دیدم که میشد
باهاش صد تا پست نوشت
آخه خبر هم داغش خوبه و این را چون همه میدونن انقدر نگرمون داشتند پشت خط که بیات شدیم
فعلا این را به عنوان جشنواره آغازین امروز مینویسم که عقده از دلم بره
بعد بیام سر صبر حکایتهای امروز را تعریف کنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر