۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

چه حالی می ده



چشم‌هات رو ببند و خوب گوش بده
صدای ریزش بارون روی آسفالت خیابون و نور نارنجی خیابان بهار شمالی با اون چنارهای قدیمی درهم سر کشیده‌اش
صدای عبور چرخ ماشین‌ها از روی آسفالت خیس
صدای تیک تیک ساعت که سکوت خونه رو می دره
یا صدای به‌ناگاه عبور کامیونی که زوزه کشان داره می‌گذره
صدای قطره‌های بارون که توی نورگیر به کانال‌های کولر می‌زنه
و حتا صدای کتری روی گاز و نرمه نوای آتش شومینه
همه با تو از زندگی حرف می‌زنند که بی مهر بی‌معنی‌ست
این شومینه، دل‌چسبی بخاری نفتی زمان، بی‌بی‌جهان یا
عمق محبت کرسی را نداره
این بارون خاطره‌ای از عشق با خودش نداره
نمی‌دونم اگر شما را واقعا از معادلات زندگیم بردارم چطور باید ادامه بدم؟
یعنی چیزی هم درم مونده که بخوام به عادات زمینی برگردم
مطمئنم بازم به عشق نخواهم رسید. چون هر چه امید و باورم بود نم کشید
می‌دونی چه حالی می ده، اگر هر لحظه فکر نکنیم چوب خط‌‌‌مون دست ملائک‌ته؟
وای چی می‌شد واژة گناه از فرهنگ لغات حذف می‌شد؟
تو می‌گی شیر تو شیر می‌شد؟
من‌که می‌گم نه.
نصف رفتار ناپسند جامعه از باب سرکوب اون‌هاست
وقتی آزاد باشم، طبیعی تر زندگی می‌کنم
البته تا حالا که برداشته نشده
لزومی هم نداره بعد از من دیگه برداشته بشه. چون دیگه الان بلد نیستم بی حضور شما زندگی کنم
تصمیم بگیرم
و عمل کنم تا با همه ضرب و زورم در بهشت، سکوت ذهنی باشم
گقت : خدا مرده است
گفت: آری غم انسان او را کشت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...