بعد از متارکه بهکوب گذاشتم دنبال پروژه شوهر بعدی
یعنی سال 1370 و مثل روز برام روشن بود که به قید دو فوریت پوز خاندان حریف را خواهم زد و نشونشون میدم چه جواهری از دست دادن
به عبارتی همچنان دنبال آرزوها بلوغ و فیلم هندی بودم
یه ده سالی طول کشید تا فهمیدم دیگه اینکاره نیستم
یعنی نه تنها من اینکاره نبودم. که آقایون شوهر محترم که در لابراتوا خانم والده زیر لام میکروسکوپ بودن هم
میفهمیدن اینجا جا زن گرفتن نیست
یا حداقل این زن ، مطیع نیست
حالا بماند چند بار طی این ده سال رسما نامزد کردم و چند بارهم تا پای عقد و در دقیقه نود قالب تهی کردم و زدم به چاک
گاهی هم بین دوتا دوتا گیر میکردم چنانکه یارو خودش ول میکرد و میرفت
از اون وقت جد کردم فقط به عشق حقیقی برسم
یه چیز نیمبند یا تمام بند هم تجربه کردیم که یهنموره بوی عشق کامل میداد
اما نه همچین که سیذ پرونده رو ببندی بذاری گوشة اتاق مطالعه
اما حالا باید با لباس تمام رسمی از انواع حشرات موزی و دست آموز خونگی سپاسگذاری کنم
که منو به کل از هر چه مرد بیزار کردن بسکه این جماعت از مجرد و متاهلش اهل حقه و کلکه
خلاصه که امروز کشف مهمی کردم
مثل پروژه ازدواج که پروندة سوخته شده بود
امشب پروژه حضور جنس مذکر هم به تاریخ پیوست
خودم فهمیدم، خیلی هم ما دنبال لیلی نیستیم
درد والیلی و فراق و آه و نالهاش را دوست داریم
پس آقای شاهزادة با اسب سفید، همونطور که اینهمه سال تشریف نیاوردی لطفا تشریفت را ببر
همجنسان شما فقط از آدم انرژی میسوزونن
بهتر نبودن و به خیالی دل خوش ساختن
خلاصه که این عشق شد سمبلی از عصر ماهواره چوبی و اینترنت نفتی و به داستان گیلگمش پیوست
باید اعتراف میکردم بلکه دیگه مثل بچه آدم بشینم دنبال زندگيام
بلکه دست از نوشتن هم کشیدم
و برگشتم به اصل نقاشی
هرچی که تا این لحظه بودم و هستم سخت خستهام میکنه و گم کردم جوهرة واقعی وجودی من چیه؟
میترسم دم مرگ بفهمم، به جای همه اینها ژنم مساعد وکالت و حقوق بشر بوده نه هنر
شاید هم رام کردن اسب وحشی؟
بهتره آرزوهای تاریخ مصرف گذشته از بایگانی زندگی دور ریخته بشه
جهان میدان مینی است که تا میتوان باید آهسته از آن عبور کرد
ولی نامرده هر که آخرش بگه اینها علائم پیش درآمدهای یائسگی است
سر پل صراط منتظرش میایستم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر