۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

صبح مزخرف






تا به حال ماهی افتاده بیرون از آب را دیدی؟
بالا و پایین می‌پره. خودش رو به زمین می‌کوبه که برگرده به آب
که به زندگی ادامه بده
من الان افتادم روی شن‌های داغ و سوزان کویر
اما همه تکان‌هام از این است که به آب برنگردم
و همین‌جا ماجرا تمام شود
طاقتم تاب شده و امروز اصلا آدم نیستم. عصر و غروب از خوشی نمی دونم چه کنم
شب از تنهایی دلم می‌خواد بمیرم
صبح با حزن شب پا می‌شم
و هم‌چنان دلم می‌خواد بمیرم
این شده همه معنای زندگی که به سمت بیزاری می‌رود و
انزجار از بودن، نفس کشیدن
بی‌امید زیستن ناممکن است

۲ نظر:

  1. هیچوقت دعاها و ارزوهام در حق خودم مستجاب نشد
    گفتم اینبار یعنی این چند سال برای یکی دیگه دعا کنم که صدقه سر اون خدا به منم نظر کنه
    دیدم که نه
    نه اون بهتر شد و نه من
    و حالا میبینم که روز به روز داره به زوال انرژی گرفتار میشه
    حالا از دعا کردنم بیزارم هم برای تو و هم برای خودم
    کاش میشد برات کاری انجام بدم

    پاسخحذف
  2. ببین داری چه میکنی با دوستانت . بلند شو و خودت را جمع کن

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...