۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

شب، جادو



شاید اسم این حس، نوعی سحر باشه؟
شایدم یک فول مون دیوانه کنندة دیگه‌است؟
شاید دوباره قاطی کردم و در سیارة عشق اسیر شدم؟
آره؟
نکنه تو سحرم کردی؟
مثلا در اون شبی که پشت به ماه داشتی و از گندم‌ز‌ار گذشتی؟
یا
یک شبی در رویا؟ اون شب که در رویایم سبد‌های پر مهر حرف آورده بودی
من مهر چیده بودم
تو عشق برداشته بودی؟
یادت هست؟
شاید در یکی از رویاهای بلوغ
سحرم کردی
.

تا اناری ترکی برمی داشت
دست فوارة خواهش می‌شد؟
.

شد
شاید توبا لمسم، جادوم
کردی؟
همه چیز شاید
جز این‌که
تو نباشی
من پر از توام.
پر از گنگ خوابدیدة توام
هزاران سال، هزاران بار تو را در خاطره دارم
نمی‌شه بگم دروغی یا خوابی از عصر بچگی ماندی؟
حتا حق نداری فکر کنی نیستی
این حقیقت، منه که تو را در یاد داره و به انتظارت یا‌س‌های سفید مهتابی به نخ می‌کشه
این ثانیه‌های منه که
در تپش‌های انتظار و حسرت آه می‌کشه،
شبی در زیر مهتاب، حس
لمسی
تازه
خوابم کرد
لمسی نو، لمسی آشنا، شایدم کهنه؟
مهم باور تو است که هستی
نه باور تو که من باشم. دلم خوش است به این‌که هستی
هستی چون باورت در من و با من است
پس هستی، حاشا نکن
هستی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...